درگرفتن


معنی انگلیسی:
to be kindled or spread to break out, to overtake, to overspread, to be kindled ot spread, to break out(as a war)to overtake

لغت نامه دهخدا

درگرفتن. [ دَ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) گرفتن. مؤثر افتادن. کار کردن. کارگر افتادن. اثر کردن. کارگر شدن. ( ناظم الاطباء ). تأثیر کردن : گفت من رها نکنم تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند که او رافضی بود و هرچند مردمان بگفتند با آن دانشمند درنگرفت. ( چهارمقاله ).
سخن با او به موئی درنگیرد
وفا از هیچ روئی درنگیرد
زبانم موی شد زآوردن عذر
چه عذر آرم که موئی درنگیرد.
خاقانی.
خلاف آن شد که با من درنگیرد
گل آرد بید لیکن بر نگیرد.
نظامی.
ترا با من دم خوش درنگیرد
به قندیل یخ آتش درنگیرد.
نظامی.
شاه از این چند نکته های شگفت
کرد بر کار و هیچ درنگرفت.
نظامی.
با وی از هیچ لابه درنگرفت
پرده از روی کاربرنگرفت.
نظامی.
ملک را درگرفت آن دلنوازی
اساس نو نهاد از عشق بازی.
نظامی.
درگرفت این سخن به شاه جهان
کآگهی داشت از حساب نهان.
نظامی.
دلت گر مرغ باشد پر نگیرد
دمت گر صبح باشد درنگیرد.
نظامی.
غم یکی گنج است و رنج توچو کان
لیک کی درگیرد این در کودکان.
مولوی.
در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم بطریق وعظ با طایفه ای افسرده... دیدم که نفسم درنمی گیرد و آتشم در هیزم تر اثر نمی کند. ( گلستان سعدی ).
کدام چاره سگالم که در تو درگیرد
کجا روم که دل من دل از تو برگیرد.
سعدی.
دمادم درکش ای سعدی شراب وصل و دم درکش
که با مستان مفلس درنگیرد زهد و پرهیزت.
سعدی.
هزار بار بگفتیم و هیچ درنگرفت
که گرد عشق مگرد ای حکیم و گردیدی.
سعدی.
تا ترا از کار دل امکان همت بیش نیست
با تو ترسم درنگیرد ماجرای کار دل.
سعدی.
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما.
حافظ.
عامل گاهی نرم و گاهی درشت با او سخن می گفت با او درنمی گرفت. ( تاریخ قم ص 162 ). || موافق آمدن. ( غیاث ). سازگار آمدن :
صد پیرهن عرق نگه از شرم کرده است
تا با تو آشنائی ما درگرفته است.
صائب ( از آنندراج ).
چه درگیرد به این یک مشت خون سودای من با تو
که چون من مشتری بسیار دارد لعل سیرابت.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آتش گرفتن، شعله ورشدن، سوختن، اثرکردن، تاثیر
گرفتن اثر کردن موثر افتادن کار کردن کارگر افتادن اثر کردن کارگر شدن
( مصدر ) ۱ - اتخاذ کردن اخذ کردن . ۲ - آتش گرفتن مشتعل شدن . یا آتش در گرفتن آتش افتادن شعله ور شدن . ۳ - اثر کردن تاثیر کردن . ۴ - پرداختن مشغول شدن . ۵ - آغاز کردن

فرهنگ معین

(دَ. گِ رِ تَ ) (مص ل . ) ۱ - تأثیر کردن ، اثر کردن . ۲ - روشن شدن ، شعله ور شدن . ۳ - در پیش گرفتن ، آغاز کردن . ۴ - پذیرفتن .

فرهنگ عمید

۱. آتش گرفتن، شعله ور شدن، سوختن.
۲. اثر کردن، تٲثیر کردن.

پیشنهاد کاربران

Outbreak of . . . . . . . . . .
For decades and indeed centuries before the outbreak of the First World War in 1914, the native regimes of the Middle East had been, in every sense, losing ground to Europe.
درگرفتن ؛ اثر کردن. مؤثر واقع شدن :
سخن با او به مویی درنگیرد
وفا از هیچ رویی درنگیرد.
خاقانی.
کدام چاره سگالم که در تو درگیرد
کجا روم که دل من دل از تو برگیرد.
سعدی.
دمادم درکش ای سعدی شراب وصل و دم درکش
...
[مشاهده متن کامل]

که با مستان مفلس درنگیردزهد و پرهیزت.
سعدی.
زبان آتشینم هست لیکن درنمیگیرد
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمیگیرد.
حافظ.
بسوز این خرقه تقوی تو حافظ
که گر آتش شوم در وی نگیرم.
حافظ.
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه ٔشبگیر ماه.
حافظ.
- || محاصره کردن : پیرامن لشکریان که بر خوان نشسته بودند درگرفتند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 90 ) .
- || روشن شدن. افروختن : موسی چندان که آتش زد درنمیگرفت ، بر زمین زد آتش با وی در سخن آمد و گفت. . . ( قصص الانبیاء ص 96 ) .

�درنمیگیرد به ارباب خرد افسون عشق
گرنه ای بیکار , خون مرده را تلقین مکن�
درنمیگیرد:راه نمی یابد, ورود پیدا نمیکند
در گرفتن : ، شروع کردن، آغاز کردن
جنبش اول که قلم بر گرفت
حرف نخستین ز سخن درگرفت
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۳۲.
در گرفتن:تاثیر کردن ، اثر بخشیدن
( ( فیض کرم را سخنم درگرفت
...
[مشاهده متن کامل]

بار من افکند و مرا برگرفت ) )
( همان ، ص 296 . )
در گرفتن : [عامیانه، اصطلاح] آغاز شدن، گل انداختن و گرم شدن گفت و گو یا منازعه.

بپرس