قمری از بی وطنی چند به هر درگردد
لطف معشوق چه شد، سرو چمن درگردد.
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).
|| نگون و سرنگون و دگرگون شدن. متحول شدن. منقلب گشتن. افکنده شدن. دروا گشتن : بدان تا لشکر از من برنگردد
بنای پادشاهی درنگردد.
نظامی.
چه پیش آرد زمان کآن درنگرددچه افرازد زمین کآن برنگردد.
نظامی.
نگردم از تو تا بی سر نگردم ز تو تا درنگردم برنگردم.
نظامی.
|| کنایه از خراب و ویران شدن. ( آنندراج ) : ز گردون جام عیشم چند در خون جگر گردد
از این درگشته یک ساعت نیاسودم که درگردد.
ناظم تبریزی ( از آنندراج ).
|| گشتن. گردیدن. گرد برآمدن : حوم ؛ گرد چیزی درگردیدن. ( دهار ).