درکشیدن


معنی انگلیسی:
cadge, extortion, extraction, milk, rout, wangle, wring, chisel, to retract, to swindle out, to pump out

لغت نامه دهخدا

درکشیدن. [ دَ ک َ / ک ِ دَ ]( مص مرکب ) کشیدن. ساختن. برآوردن. محیط کردن. گرد چیزی درآوردن ، چون دیوار و سور : حدود بخارادوازده فرسنگ است اندر دوازده فرسنگ و دیواری به گرد این همه در کشیده به یک باره. ( حدود العالم ). باکالیجار بترسید و سوری استوار گرد بر گرد شهر درکشید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 133 ). || به درون سوی بردن. جمع کردن. بسوی داخل کشاندن. بدرون بردن.
- پای درکشیدن ؛ مقیم گونه ای شدن. کناری گرفتن. دست از جنبش و حرکت برداشتن. به انزوا و خلوت نشینی گراییدن.
- || به خویشتن نزدیک کردن. جمع کردن. گرد کردن :
خواست تا او پایهای من بگیرد در وداع
پایها زو درکشیدم دستها بر سر گرفت.
مسعودسعد.
- || کناره گرفتن :
چو نانی هست و آبی پای درکش
که هست آزادطبعی کشوری خوش.
نظامی.
رجوع به پای درکشیدن شود.
- خویشتن درکشیدن ؛ خود را جمع و دور کردن. خویشتن کنار بردن. خود را به سویی بردن :
بپیچید از او خویشتن درکشید
به دریادرون جست و شد ناپدید.
فردوسی.
- دامن درکشیدن ؛ دامن کشیدن. اعراض و اجتناب کردن از چیزی. روی گرداندن. ذیل. ( دهار ). رجوع به این ترکیب ذیل دامن شود.
- دست درکشیدن ؛ دست کشیدن. صرف نظر کردن. چشم پوشیدن :
من از این شغل درکشیدم دست
نیستم شاه بلکه شاه پرست.
نظامی.
ز ریحانی چنان چون درکشم دست
که دی مستور بود و این زمان مست.
نظامی.
- زبان درکشیدن ؛ خاموش شدن. از سخن خودداری کردن :
بر جنیبت نشین عنان درکش
وز همه نیک و بد زبان درکش.
نظامی.
سخن پیدا بود سعدی که حدش تا کجا باشد
زبان درکش که موصوفت ندارد حد زیبائی.
سعدی.
صدف وار باید زبان درکشیدن
که وقتی که حاجت بود دُر چکانی.
سعدی.
زبان درکش ای مرد بسیار دان
که فردا قلم نیست بر بی زبان.
سعدی.
گفتا نگفتنی است سخن ورچه محرمی
درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش.
حافظ.
رجوع به درکشیدن در ردیف خود شود.
- سر از چیزی درکشیدن ؛ دزدیدن سر و به کنار بردن :
سر از سنگ او پهلوان درکشید
از او رفت و شد در زمین ناپدید.
اسدی.
- سر درکشیدن ؛ سر پائین آوردن. مقابل سر برکشیدن.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - پایین کشیدن پایین انداختن . ۲ - رکاب کشیدن حرکت کردن . ۳ - بسر کشیدن نوشیدن شراب و مانند آن . ۴ - جذب کردن . یا دم در کشیدن ساکت شدن ۵ - محو کردن نابود ساختن . ۶ - با سپاه حرکت کردن .
کشیدن ساختن بر آوردن محیط کردن گرد چیزی در آوردن چون دیوار و سور به درون سوی بردن جمع کردن

فرهنگ معین

(دَ. کِ دَ ) (مص م . ) ۱ - نوشیدن . ۲ - حرکت کردن . ۳ - پایین کشیدن .

فرهنگ عمید

۱. نوشیدن، سرکشیدن.
۲. جذب کردن.
۳. پیش کشیدن.

واژه نامه بختیاریکا

( دَرکَشیدِن ) پایین کشیدن

مترادف ها

absorb (فعل)
جذب کردن، جذب شدن، فرا گرفتن، در اشامیدن، کاملا فرو بردن، تحلیل کردن، مجذوب شدن در، در کشیدن

imbibe (فعل)
جذب کردن، در کشیدن، نوشیدن، تحلیل بردن، اشباع کردن

inbreathe (فعل)
در کشیدن، استنشاق کردن، دمیدن، ملهم کردن، تنفس کردن

فارسی به عربی

امتص

پیشنهاد کاربران

پابین کشیدن/ زبان از مکالمۀ او در کشیدن قوت نداشتم/گلستان سعدی، بند ۶۷.

بپرس