گر درم داری گزند آرد بدین
بفکن او را گرم و درویشی گزین.
رودکی.
بدین شهر درویشی و رنج هست ازین بگذری باد ماند بدست.
فردوسی.
درویشی و نیاز نیارد نهاد پای اندر جوار آنکه بود در جوار او.
فرخی.
جود او کرد و عطا دادن پیوسته اودست درویشی از دامن زایر کوتاه.
فرخی.
جدا ماند بیچاره از تاج و تخت به درویشی افتاد و شد شوربخت.
عنصری.
حکم چو بر عاقبت اندیشی است محتشمی بنده درویشی است.
نظامی.
مایه درویشی و شاهی درومخزن اسرار الهی درو.
نظامی.
درویشی پیری جوانان است و بیماری تندرستان. ( مرزبان نامه ).ننگ درویشان ز درویشی ما
روز و شب از روزی اندیشی ما.
مولوی.
گه به درویشی کنم تهدیدشان گه به زلف و خال بندم دیدشان.
مولوی.
روز بیچارگی و درویشی درد دل پیش دوستان آرند.
سعدی.
درد عشق از تندرستی خوشتر است ملک درویشی ز هستی خوشتر است.
سعدی.
اَمَران ؛ درویشی و سخت پیری. ( منتهی الارب ). بائس ؛ مردی که به وی درویشی رسیده باشد، و درویشی کشنده. ( دهار ). تصعلک ؛ درویشی نمودن. مُسکِن ؛ صاحب درویشی. ( منتهی الارب ).- امثال :
درویشی به قناعت به از توانگری به بضاعت . ( فرهنگ عوام ).
درویشی و دلخوشی . ( از امثال و حکم ). این مثل به دو صورت استعمال می شود: یکی بصورت استفهام و منظور اینست که درویشی و فقر با دل خوش و روح شاد سازگار نیست ، دیگر بصورت جمله خبری که مفهوم آن نقیض صورت اول است و مقصود این است که درویشی و دلخوشی توأم با یکدیگر است. ( فرهنگ عوام ). درویشی و قناعت ، در گوشه فراغت. ( فرهنگ عوام ).بیشتر بخوانید ...