ای خواجه با بزرگی اشغال چی ترا
برگیر جاخشوک و برو می درو حشیش .
دقیقی.
همه تر و خشکش همی بدروداگر لابه سازی همی نشنود.
فردوسی.
روان تو شد بآسمان در بهشت بداندیش تو بدرود هرچه کشت.
فردوسی.
همان بر که کاری همان بدروی سخن هرچه گوئی همان بشنوی.
فردوسی.
نگر تا چه کاری همان بدروی سخن هرچه گوئی همان بشنوی.
فردوسی.
تو زین هرچه کاری پسر بدرودزمانه زمانی ز کین نغنود.
فردوسی.
بلا و نعمت و اقبال و مردمی و ثنای بری و آری و توزی و کاری و دروی.
منوچهری.
ابری بیامدی و آن کشت را سیراب کردی چون به درو رسیدی بادی برآمدی و آن را بدرویدی. ( قصص الانبیاء ص 131 ). مردی را دیدند که کشت سبز می درود، پیشتر رفتند. ( قصص الانبیاء ص 171 ). پیری را دیدند که کشت می دروید بعضی رسیده و بعضی نارسیده. ( قصص الانبیاء ص 171 ).آنچه خواهی که ندرویش مکار
آنچه خواهی که نشنویش مگوی.
ناصرخسرو.
خار مدرو تا نگردد دست و انگشتان فگارکز نهال و تخم تتری کی شکر خواهی چشید.
ناصرخسرو.
چو همی بدرود این سفله جهان کشته خویش بی گمان هرچه که من نیز بکارم دروم.
ناصرخسرو.
کسی کش تخم جو در کار داردز جوگندم نیارد بدرویدن.
ناصرخسرو.
گردون چو مرغزار و مه نو بر او چو داس گفتی و آفتاب همی بدرود گیا.
معزی.
تا چو بنفشه نفست نشنوندهم به زبان تو سرت ندروند.
نظامی.
اگر خار کاری سمن ندروی.سعدی.
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسرکای نور چشم من بجز از کشته ندروی.
حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 345 ).
اصطرام ؛ درویدن کشت را و درویدن درخت را و بریدن. شرق ؛ درویدن ثمره را و چیدن. صرم ؛ درویدن خرمابن را. ( از منتهی الارب ).