درونی. [ دَ] ( ص نسبی ) مقابل برونی. ( از آنندراج ). درون. اندرون. اندرونی. ( ناظم الاطباء ). داخلی. مقابل بیرونی. خارجی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || باطنی. مقابل بیرونی. ظاهری. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). باطن. ( ناظم الاطباء ). معنوی. حقیقی. ( ناظم الاطباء ) : پیش بیرونیان برونش نغزوز درونش درونیان رامغز.نظامی.خواری خلل درونی آردبیدادکشی زبونی آرد.نظامی.|| مونس و معتمد. ( ناظم الاطباء ). خودمانی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). اهل درون ؛ بطن من فلان و به ؛ درونی و خاصه وی شد. ( منتهی الارب ).
esoteric (صفت)محرمانه، رمزی، مبهم، سری، داخلی، مشکوک، درونیinnate (صفت)اصلی، چسبنده، ذاتی، داخلی، طبیعی، درونی، درون زاد، لاینفک، جبلی، فطری، غریزی، مادرزادinternal (صفت)داخلی، باطنی، درونی، ناشی از درونinterior (صفت)داخلی، درونی، دور از مرز، دور از کرانهinner (صفت)داخلی، باطنی، خودمانی، درونی، تویی، روحیindoor (صفت)داخلی، خانگی، درونی، زیر سقفinward (صفت)ذاتی، داخلی، باطنی، دین دار، درونی، معنوی، توییinmost (صفت)میانی، باطنی، صمیمانه، درونیintestine (صفت)درونیendogenous (صفت)درونی، درون زادinnermost (صفت)میانی، درونی، داخلی ترین، در اعماقsubjective (صفت)درونی، خصوصی، ذهنی، فاعلی، وابسته به طرز تفکر شخصmidland (صفت)درونی، بین الارضینpectoral (صفت)باطنی، درونی، سینه ای، صدری