درون مایه های آثار بهرام بیضایی. موضوعات و مضامین و عناصرِ مایگانیِ آثارِ بهرام بیضایی ( ۱۳۱۷ ) موضوعِ پژوهش و سرچشمهٔ تأثیرِ فکری و فرهنگی بوده است. [ ۱] او خود استفادهٔ لغتِ «درونمایه» را به سخره گرفته است. [ ۲] دانشنامهٔ دانش گستر «دلبستگی های او در مجموعهٔ آثارش» را چنین برشمرده است: «مسئلهٔ هویتِ گم شده، بازیابیِ اسطوره ها، حضورِ اشباح، جاذبه های بصری، بازخوانیِ تاریخ، و گرفتاری های اجتماعی و روانیِ زن در همهٔ دوره های تاریخی. »[ ۳] [ پانویس ۲] عبدالعلی دست غیب نیز موضوعات و مضامینِ آثارِ بیضایی را به اجمال چنین برشمرده و وصف کرده که «بیضائی گاه رویدادهای تاریخی را بازسازی می کند . . . و گاه از روستا می گوید و زمانی از شهر، و در این زمینه ها گاه عواملی از عرفان، تاریخ، افسانه را به کمک می گیرد . . . . »[ ۴]
. . . از گذشته و تاریخ جز احساس رقّت، نفرت، چیزی در من نیست و جز احترام عمیق برای همهٔ مردمِ از قلم افتاده از تاریخ، و اندیشمندان سرکوب شده، و همهٔ آن ها که − عامی و عالم − هنر و فرهنگ آفریدند. . . .
بیضایی، ۱۳۷۷[ ۵]
بسیاری از آثارِ بیضایی به فضاها و موضوعاتِ تاریخی ( در مقابلِ «معاصر» ) و گاه افسانه ایشان نامورند. [ ۶] نمایشنامه هایش، به قولی، «سرشار از درونمایه های اساطیر ایرانی است. »[ ۷] خودش گفته «من راجع به گذشته و نقش گذشته در تکوین خودمان بحث می کنم. نه میگویم گذشته بد است و نه میگویم گذشته خوب است. »[ ۸] یا، به عبارتِ حمید امجد، «بیضایی نشان می دهد از تاریخ و اسطوره خلاصی نداریم. »[ ۹] ولی بوده اند کسانی هم که این گرایش را راهی برای فرار از سانسور شناخته اند. [ پانویس ۳] بعضِ نویسندگان نیز نسبتِ فکرِ بیضایی با تاریخ را در تضاد با نگاهِ شیفته وار و نوستالژیکِ علی حاتمی به تاریخ فهم و چنین خلاصه کرده اند − و این خود برگرفته از تصریحِ خودِ بیضایی بوده − که بیضایی از تاریخ زخم و عقده به دل دارد و، نگرانِ امروز و اندیشناک از فردا، ناگزیر از بازاندیشیِ آن است. [ پانویس ۴]
«رفتار با ناشناخته ها و غریبه ها و تازه واردها و نامأنوس ها»، به قولِ خسرو دهقان، از «دل مشغولی ها و ذهن مشغولی های» بیضایی بوده است. [ ۱۰] در چندین فیلمِ بیضایی آرامشِ اجتماعی با سررسیدنِ یکی بیگانه آشفته می شود و این به دگرگونیِ اجتماع دامن می زند. [ ۱۱] ولی حکایتِ بیگانهٔ بیضایی به خوبی و خوشی به انجام نمی رسد و بیگانه، پس از آن که اندک اثری ( اصلاحی؟ ) از خود به جا می گذارد ( اگر نمی گذارد ) ، طرد می شود:[ ۱۲] از هشتمین سفر سندباد ( ۱۳۴۳ ) که کشته می شود تا چهارراه ( ۱۳۸۸ ) که یکی مرگ را برمی گزیند و دیگری ماندن در وطن و جدایی از شوهر را. جلال آل احمد مایهٔ نمایشنامه های عروسکیِ بیضایی را «حقیر و خصوصی» وصف کرده[ ۱۳] و اشاره به مذهبِ خانوادگیِ بیضایی می کرد. به نظرِ محسن علوی پور «نزد بیضایی . . . «ما» تنها در تنیدگی با «غریبه» است که جوهره خویش را کشف می کند و می تواند برای بهبود و ارتقای وضعیت خویش تلاش کند. »[ ۱۴]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف. . . از گذشته و تاریخ جز احساس رقّت، نفرت، چیزی در من نیست و جز احترام عمیق برای همهٔ مردمِ از قلم افتاده از تاریخ، و اندیشمندان سرکوب شده، و همهٔ آن ها که − عامی و عالم − هنر و فرهنگ آفریدند. . . .
بیضایی، ۱۳۷۷[ ۵]
بسیاری از آثارِ بیضایی به فضاها و موضوعاتِ تاریخی ( در مقابلِ «معاصر» ) و گاه افسانه ایشان نامورند. [ ۶] نمایشنامه هایش، به قولی، «سرشار از درونمایه های اساطیر ایرانی است. »[ ۷] خودش گفته «من راجع به گذشته و نقش گذشته در تکوین خودمان بحث می کنم. نه میگویم گذشته بد است و نه میگویم گذشته خوب است. »[ ۸] یا، به عبارتِ حمید امجد، «بیضایی نشان می دهد از تاریخ و اسطوره خلاصی نداریم. »[ ۹] ولی بوده اند کسانی هم که این گرایش را راهی برای فرار از سانسور شناخته اند. [ پانویس ۳] بعضِ نویسندگان نیز نسبتِ فکرِ بیضایی با تاریخ را در تضاد با نگاهِ شیفته وار و نوستالژیکِ علی حاتمی به تاریخ فهم و چنین خلاصه کرده اند − و این خود برگرفته از تصریحِ خودِ بیضایی بوده − که بیضایی از تاریخ زخم و عقده به دل دارد و، نگرانِ امروز و اندیشناک از فردا، ناگزیر از بازاندیشیِ آن است. [ پانویس ۴]
«رفتار با ناشناخته ها و غریبه ها و تازه واردها و نامأنوس ها»، به قولِ خسرو دهقان، از «دل مشغولی ها و ذهن مشغولی های» بیضایی بوده است. [ ۱۰] در چندین فیلمِ بیضایی آرامشِ اجتماعی با سررسیدنِ یکی بیگانه آشفته می شود و این به دگرگونیِ اجتماع دامن می زند. [ ۱۱] ولی حکایتِ بیگانهٔ بیضایی به خوبی و خوشی به انجام نمی رسد و بیگانه، پس از آن که اندک اثری ( اصلاحی؟ ) از خود به جا می گذارد ( اگر نمی گذارد ) ، طرد می شود:[ ۱۲] از هشتمین سفر سندباد ( ۱۳۴۳ ) که کشته می شود تا چهارراه ( ۱۳۸۸ ) که یکی مرگ را برمی گزیند و دیگری ماندن در وطن و جدایی از شوهر را. جلال آل احمد مایهٔ نمایشنامه های عروسکیِ بیضایی را «حقیر و خصوصی» وصف کرده[ ۱۳] و اشاره به مذهبِ خانوادگیِ بیضایی می کرد. به نظرِ محسن علوی پور «نزد بیضایی . . . «ما» تنها در تنیدگی با «غریبه» است که جوهره خویش را کشف می کند و می تواند برای بهبود و ارتقای وضعیت خویش تلاش کند. »[ ۱۴]
