لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه
از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا.
خاقانی.
تا نگارستان نخوانی طارم ایام راکز برونسو زرنگار است از درونسو خاکدان.
خاقانی.
یار از برون پرده بیداربخت بردرخاقانی ازدرونسو همخوابه خیالش.
خاقانی.
اگر نه دشمن خویشی چه می باید همه خود رادرونسو شسته جان کندن برونسو ناروا رفتن.
خاقانی.
ز گور نفس اگر بررست خار الحمد ﷲگوبرونسو خار دیدستی درونسو بین گلستانش.
خاقانی.
چو شمع از درونسو جگر سوختن برونسو ز شادی برافروختن.
نظامی.
زنان مانند ریحان سفالنددرونسو خبث و بیرونسو جمالند.
نظامی.
از درونسو آشنا و از برون بیگانه وش این چنین زیباروش کم می بود اندر جهان.
( انیس الطالبین نسخه خطی ص 43 ).