چو ما چرخ گردون فراوان سرشت
درود آن کجا به آرزو خود بکشت.
فردوسی.
که آن بر، نخستین تو خواهی درودو ز آتش نیابی مگر تیره دود.
فردوسی.
بدان خارکن گفت از ایدر بروهمه خار کندی کنون زر درو.
فردوسی.
جهانا مپرور چو خواهی درودچو می بدروی پروریدن چه سود.
فردوسی.
بکارند و ورزند و خود بدروندبگاه خورش سرزنش نشنوند.
فردوسی.
گیاهان کوهی فراوان درودبیفگند ازو هر چه بیکار بود.
فردوسی.
چندانکه توانستی رحمت بنمودی چندان که توانستی ملکت بزدودی
کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی
دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار.
منوچهری ( دیوان ص 155 ).
زمانی بدین داس گندم دروبکن پاک پالیزم از خار و خو.
اسدی.
رورو جانا همی غلط پنداری گندم نتوان درود چون جو کاری.
؟ ( از قابوسنامه ).
اوت کشت و اوت هم خواهد درودن بی گمان هرکه کارد بدرود پس چون کنی چندین مرا.
ناصرخسرو.
ای جسته دی ز دستت فردا بدست تو نه فردا درود باید تخمی که دی بکشتی.
ناصرخسرو.
بدانکه هر چه بکشتی ز نیک و بد فردابیایدت همه ناکام و کام پاک درود.
ناصرخسرو.
بد کاشتن و نیک درودن نایدزیرا که ز هر کشته درودن باید.
ابوالفرج رونی.
نشست شاه به سور و همیشه سورش بادبرمراد دل از کشته غدید درود .
مسعودسعد ( دیوان ص 91 ).
دست فلک درود سر دشمنان اواز تیغ گندنا شبه او چو گندنا.
سوزنی.
هرچه کاری بدروی و هرچه گوئی بشنوی این سخن حق است و حق زی مرد حق گستر برند.
سنائی.
بیشتر بخوانید ...