پذیرفت گستهم و کردش درود
که بادی همیشه تو با کام و رود.
فردوسی.
- بدرود کردن ؛ وداع گفتن. وداع کردن : ملوک روزگار... چون تخت ملک را بدرود کنند... فرزندان ایشان... بر جایهای ایشان نشینند. ( تاریخ بیهقی ). وداع ، با یکدیگر بدرود کردن. ( دهار ). و رجوع به درود و بدرود شود.