دروج

لغت نامه دهخدا

دروج. [ دَ ] ( ع ص ) باد تند و تیز، گویند: ریح دروج ، و نیز قدح یا سهم دروج ؛ تیر سریعو تند و تیز. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

دروج. [ دُ ] ( ع مص ) رفتن. ( از منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). مشی.( از اقرب الموارد ). || به آخر رسیدن قوم.( از منتهی الارب ). درگذشتن و منقرض شدن قوم. ( از اقرب الموارد ). || در مثل است : أکذب من دَب و دَرَج ؛ یعنی دروغگوترین زندگان و مردگان. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پس نگذاشتن و به راه خود رفتن. ( از منتهی الارب ). درگذشتن و نسلی از خود باقی نگذاشتن. ( از اقرب الموارد ). || درگذشتن ناقه از یک سال و بچه ندادن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || درنوردیدن نامه را. || سخت وزیدن باد. ( از منتهی الارب ). دَرَجان. دَرَج. رجوع به دَرَجان و دَرَج شود.

دروج. [ دُ ] ( ع اِ ) ج ِ دَرج. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دَرْج شود.

فرهنگ فارسی

جمع درج

پیشنهاد کاربران

دُروج درگویش تاتی یعنی جارو کن.
دروج ؛دروخش نسوش؛ نسو ؛ دروج نسو ، در آیین مزدیسنا نام دیوی است که بر تنِ مرده می تازد و آن را ناپاک می کند. این دیو هنگامی که در تن کسی حلول می کرد، آن فرد می مرد. دروخش نسوش ناپاک ترین و خطرناک ترین
...
[مشاهده متن کامل]
دیوها بود. به همین جهت به همان اندازه ای که این دیو ناپاک و نجس و خطرناک بود، آن لاشه و مرده نیز نجس و خطرناک محسوب می شد و هر کس از سه قدمی به مرده ای نزدیک تر می شد، ناپاک شده و لازم بود مراسم دیوزدایی و برشنوم که غسل مس میت بود درباره اش انجام شود تا پاک شود. در صد در آمده است : چنانچه خروس نابهنگام بانگ کند ، نباید او را کشت و به فال بد گرفت . زیرا بانگ خروس برای این است که در آن خانه دروج راه یافته و باید با بردن نام امشاسپندان به ویژه خرداد او را از خانه دور کرد .

اضافه شود

بپرس