دروایست

لغت نامه دهخدا

دروایست. [ دَرْ ی ِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) دربایست. ضروری. مایحتاج. ( برهان ) ( آنندراج ). لازم. واجب. مهم. || شایسته. مناسب. موافق. || موافقت. مناسبت. مشابهت. مطابقت. || راضی. || سرنگون. واژگونه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دروا شود.

فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) ۱ - حاجت نیازمندی . ۲ - ضرورت . ۳ - سزاواری شایستگی لیاقت . ۴ - طور روش رسم . ۵ - ( صفت ) ضروری .
ضروری ما یحتاج لازم واجب شایسته مناسب موافقت مشابهت راضی سرنگون واژگونه

فرهنگ عمید

= دربایست

پیشنهاد کاربران

بپرس