درهم پیچیدن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
تقاطع کردن، در هم بافتن، درهم بافته شدن، درهم پیچیدن، بهم تابیدن
ژولیده کردن، گرفتار کردن، درهم و برهم کردن، گوریده کردن، ژولیدن، درهم پیچیدن، گیر افتادن، درهم گیر انداختن
در هم بافتن، درهم پیچیدن، درهم گیر افتادن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
لوله کردن
از بین بردن . مچاله کردن . پایان دادن
لف. . .
لف
ابرو باخته
التوا