ور دست من به چرخ رسیدی چنانکه آه
بند و طلسم او همه درهم شکستمی.
خاقانی.
حصار پیروزجی و سقف بنفسجی آسمان را چون صور نخستین درهم خواهی شکستن. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 7 ). همه زرادخانه بشریت درهم شکست. ( منشآت خاقانی ص 208 ).ز ناله بر هوا چون کله بستی
فلکها را طبق درهم شکستی.
نظامی.
بفرمود درهم شکستند خردمبدل شد آن عیش صافی به درد.
سعدی.
نزد تارک جنگجو را بدست که خود و سرش را نه درهم شکست.
سعدی.
- دل کسی درهم شکستن ؛ وی را آزرده خاطر کردن : درهم شکسته ای دل خاقانی از جفا
تاوان بده ز لعل دوگوهر شکسته ای.
خاقانی.
و رجوع به «بهم درشکستن » در ردیف خود شود. || مغلوب کردن. منکوب کردن : تیمور لشکر بزرگ امیر حسین را درهم شکست. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).لشکر آز و نیاز و حرص را
خوار دار و لشکرش درهم شکن.
ناصرخسرو.