درهم شکستن


معنی انگلیسی:
squash, to break up, to rout
overwhelm

لغت نامه دهخدا

درهم شکستن. [ دَ هََ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) شکستن. منکسر کردن. خرد کردن :
ور دست من به چرخ رسیدی چنانکه آه
بند و طلسم او همه درهم شکستمی.
خاقانی.
حصار پیروزجی و سقف بنفسجی آسمان را چون صور نخستین درهم خواهی شکستن. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 7 ). همه زرادخانه بشریت درهم شکست. ( منشآت خاقانی ص 208 ).
ز ناله بر هوا چون کله بستی
فلکها را طبق درهم شکستی.
نظامی.
بفرمود درهم شکستند خرد
مبدل شد آن عیش صافی به درد.
سعدی.
نزد تارک جنگجو را بدست
که خود و سرش را نه درهم شکست.
سعدی.
- دل کسی درهم شکستن ؛ وی را آزرده خاطر کردن :
درهم شکسته ای دل خاقانی از جفا
تاوان بده ز لعل دوگوهر شکسته ای.
خاقانی.
و رجوع به «بهم درشکستن » در ردیف خود شود. || مغلوب کردن. منکوب کردن : تیمور لشکر بزرگ امیر حسین را درهم شکست. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
لشکر آز و نیاز و حرص را
خوار دار و لشکرش درهم شکن.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

شکستن منکسر کردن خرد کردن مغلوب کردن منکوب کردن

مترادف ها

overwhelm (فعل)
دست پاچه کردن، منکوب کردن، درهم شکستن، پایمال کردن، سراسر پوشاندن، مستغرق دراندیشه شدن

smash (فعل)
خرد کردن، درهم شکستن، ورشکست شدن، شکست دادن، بشدت زدن، پرس کردن، درهم کوبیدن

break down (فعل)
تجزیه کردن، درهم شکستن، از اثر انداختن، تقسیم بندی کردن

force (فعل)
مجبور کردن، درهم شکستن، بیرون کردن، راندن، قفل را شکستن، بزور باز کردن، بی عصمت کردن، به زور جلو رفتن

crash (فعل)
خرد کردن، تصادم کردن، درهم شکستن، سقوط کردن، ریز ریز شدن، ناخوانده وارد شدن

vanquish (فعل)
درهم شکستن، شکست دادن، غالب امدن، پیروز شدن بر، مغلوب ساختن

scrunch (فعل)
درهم شکستن، بهم فشردن، مچاله کردن

فارسی به عربی

اغمر , تحطم , حطم

پیشنهاد کاربران

بپرس