به پیش اندرون بیژن تیزچنگ
که هرگز نکردی به کاری درنگ.
فردوسی.
چو ترک اندر آید ز جیحون به جنگ نباید بدین کار کردن درنگ.
فردوسی.
گر ایدون که یارم نباشی به جنگ مفرمای بر گاه کردن درنگ.
فردوسی.
چنین گفت از آن پس که بر دشت جنگ زبونیست ، برکار، کردن درنگ.
فردوسی.
از ایشان به تیزی نجوئیم جنگ بباید یک امروز کردن درنگ.
فردوسی.
تو لشکر بیارای و برساز جنگ مدارا کن اندر میان و درنگ.
فردوسی.
نبایدبر این کار کردن درنگ که کس را ز پیوند او نیست ننگ.
فردوسی.
تو مکن هیچ درنگ ار چه شتاب از دیو است که فرشته شوی ار هیچ در این بشتابی.
سوزنی.
سنگ در دست و مار بر سر سنگ نکند مرد هوشیار درنگ.
سعدی.
التکاک ؛ درنگ کردن در حجت. امداد؛ درنگ کردن از اجل معین. تدأدؤ؛ درنگ کردن خبر در رسیدن. تعجیل ؛ درنگ نکردن. تفارط؛ درنگ کردن چیزی از وقت خود چندانکه به خواهنده نرسد. تلبیث ؛ درنگ کردن فرمودن. تمظع؛ درنگ کردن از وقت چرانیدن. لوث ؛ درنگ و آهستگی کردن در امور. مطال ، و مماطلة؛ درنگ و معطل کردن درادای وام و حق کسی. مماتنة؛ درنگ و تأخیر کردن در وام. ( از منتهی الارب ). || توقف کردن. ( ناظم الاطباء ). ماندن. اقامت کردن. دوام آوردن. باقی ماندن. قرار گرفتن. مدتی ماندن : بیشتر بخوانید ...