تو بر کار او گر درنگ آوری
مگر باد زآن پس به چنگ آوری.
فردوسی.
درنگ آوری کار گردد تباه میاسای و اسپ درنگی مخواه.
فردوسی.
دهر در بردنش شتاب کندگر تو در خوردنش درنگ آری.
اسکافی.
|| آرام گرفتن. متوقف شدن. بر جای ماندن. اقدامی نکردن. تأمل کردن. ماندن. معطل شدن : درنگ آر ای سپهر چرخ وارا
کیاخن ترْت باید کرد کارا.
رودکی.
گر امروز چون دی درنگ آوریم همه نام مردی به ننگ آوریم.
فردوسی.
اگر ما بدین بر درنگ آوریم همان نام نیکو به ننگ آوریم.
فردوسی.
فرنگیس گفت ار درنگ آوریم جهان بر دل خویش تنگ آوریم.
فردوسی.
اگر جنگجوئی تو جنگ آورم نباید که دیگر درنگ آورم.
فردوسی.
گر ایدون که پیروز باشم به جنگ به آوردگه بر، نیارم درنگ.
فردوسی.
بدو گفت هرمز که پس چیست رای درنگ آورم یا بجنبم ز جای.
فردوسی.
درنگ آور ایدر همی بی نیازبود کآید آن بخت برگشته باز.
فردوسی.
چو آن نیرنگ ساز آواز بشنیددرنگ آوردن آنجا مصلحت دید.
نظامی.
|| ثبات نشان دادن : بکوشید و رای پلنگ آورید
یکایک بدین کین درنگ آورید.
فردوسی.
|| صلح کردن. عدم تعرض. سازش کردن. آرامش و صلح نشان دادن : تو گر با درنگی درنگ آوریم
ورت رای جنگ است جنگ آوریم.
فردوسی.
همان به که با او درنگ آورم به شیرین سخن بند و رنگ آورم.
اسدی.