ز کارش نیامد زمانی درنگ
چنین باشد آن کو بود مرد جنگ.
فردوسی.
|| ماندن. اقامت کردن. توقف کردن : به رفتن دو هفته درنگ آمدش
تن آسان خراسان به چنگ آمدش.
فردوسی.
چو آباد جایی بچنگ آمدش برآسود و چندی درنگ آمدش.
فردوسی.
|| مماطله کردن. اهمال کردن. دست دست کردن : که تنها بر او به جنگ آمدی
چو رفتی به رزمش درنگ آمدی.
فردوسی.