بر اندازه رستم و رخش ساز
به بن درنشان تیغهای دراز.
فردوسی.
یکی مرد را شاه از ایران بخواندکه از ننگ مارا بخوی درنشاند.
فردوسی.
همی تیر پیکان بر او برنشاندچو شد راست پرها بدو درنشاند.
فردوسی.
سه پرّ و دو پیکان بدو درنشان نمودم ترا از گزندش نشان.
فردوسی.
من به مشتی چو چکندر سی و دو دندانت درنشانم به دو لب چون به دو باتنگان سیر.
سوزنی.
|| نشاندن و نهادن ، مانند نگینه و یاقوت و امثال آن در انگشتری و غیره. ( آنندراج ). جای دادن ، چنانکه نگین را در انگشتری. مرصع کردن. سوار کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دانه نشان کردن.ترصیع کردن : ترصیع؛ درنشاندن جواهر و غیر آن به تاج یا کمر یا غیر آن. درنشاندن گوهر به چیزی. جواهر درنشاندن. ( دهار ). تسلیس ؛ درنشاندن جواهر و ترکیب دادن زیور غیر شبه را. ترکیب ؛ درنشاندن چیزی در چیزی. ( از منتهی الارب ). بر هم سوار کردن دو چیز. || غرس. کاشتن : درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش درنشانی به باغ بهشت.
فردوسی.
رجوع به نشاندن شود.