بی اندازه کشتی و زورق بساخت
بیاراست لشکر بدو درنشاخت.
فردوسی.
عماری و بالای هودج بساخت یکی مهد تا ماه را درنشاخت.
فردوسی.
هیچ نایم همی ز خانه برون گوئیم درنشاختند به لک.
آغاجی.
- به خوی درنشاختن ؛ به عرق کردن واداشتن. غرق عرق ساختن : چو فغفور چینی بدیدش بتاخت
سمند جهنده بخوی درنشاخت.
فردوسی.
رجوع به این ترکیب ذیل نشاختن شود.