درنشاختن

لغت نامه دهخدا

درنشاختن. [ دَ ن ِ ت َ ] ( مص مرکب ) نشاختن. درنشانیدن. درنشاندن. جای دادن :
بی اندازه کشتی و زورق بساخت
بیاراست لشکر بدو درنشاخت.
فردوسی.
عماری و بالای هودج بساخت
یکی مهد تا ماه را درنشاخت.
فردوسی.
هیچ نایم همی ز خانه برون
گوئیم درنشاختند به لک.
آغاجی.
- به خوی درنشاختن ؛ به عرق کردن واداشتن. غرق عرق ساختن :
چو فغفور چینی بدیدش بتاخت
سمند جهنده بخوی درنشاخت.
فردوسی.
رجوع به این ترکیب ذیل نشاختن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) در نشانیدن نشانیدن جای دادن .
نشاختن درنشاندن

فرهنگ عمید

= درنشاندن

پیشنهاد کاربران

بپرس