سزای چنین مرد گوئی که چیست
که تریاک دارد درمسنگ بیست.
فردوسی.
ز مردم چنان بود پوشیده پاک که پیدا نبد یک درمسنگ خاک.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
نبینی که بدْرید صد من زره رابدان کوتهی یک درمسنگ پیکان.
ناصرخسرو.
آنکس که بدانست از اول دارویی کآن از روم خیزد دانگ سنگی باید، وداروئی کآن را از چین آرند نیم درمسنگ باید. ( جامعالحکمتین ص 14 ). رطل آنجا [ میافارقین ] چهارصدوهشتاد درمسنگ باشد. ( سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 8 ). از بزازی ثقه شنیدم که یک درمسنگ ریسمان به سه دینار مغربی بخرند. ( سفرنامه ناصرخسرو ص 67 ). در آن شهر [ لحسا ] خرید و فروخت و داد و ستد به سرب می کردند و سرب در زنبیلها بود، در هر زنبیلی ششهزار درمسنگ. ( سفرنامه ناصرخسرو ص 111 ). هر کلیدی نیم درمسنگ بود. ( قصص الانبیاء ص 116 ). هر جفتی به دوازده درمسنگ بایستی خریدن. ( تاریخ بخارا ). پس به امساک و تسریح درمسنگی هزار خون برگرفتم. ( چهارمقاله ). از راه تیمن و تبرک آب آن به من و درمسنگ قسمت کردند. ( جهانگشای جوینی ).دو درمسنگ است پیه چشمتان
نور روحش تا عنان آسمان.
مولوی.
بعد از آن گفتش که در جسمم کتیم ده درمسنگ است یک دُرّ یتیم.
مولوی ( مثنوی چ نیکلسون دفتر 4ص 411 ).
آنرا که درد چشمست نیم درمسنگ داروی چشم پیش او صد هزار درم میارزد. ( مجالس سبعه ص 97 ). اکنون به پنجاه درمسنگ این قرآن را تواند نوشتن. ( فیه مافیه ص 81 ).
ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد
طلب ده درمسنگ فانیذ کرد.بیشتر بخوانید ...