درمانیدن

لغت نامه دهخدا

درمانیدن. [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) درمانده کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). مانده کردن. ( از مجمل اللغة ). خاموش کردن. ( از دهار ). افحام.( دهار ) ( المصادر زوزنی ). تَفهیه. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مجمل اللغة ): اعیاء؛ درمانیدن در رفتن. ( دهار ).
|| درماندن. و رجوع به درماندن شود.

پیشنهاد کاربران

اگر پیوسته نوشته بشه ( یعنی بدون این که "در" و "ماندن" رو از هم بِجُداییم ) آنوقت معنی/چَم درمان کردن را می دهد.
م. ث
یک دکتر تازه کار در کار خودش در می ماند، ولی یک حرفه ایی بیمار را می درماند.

بپرس