جوینده را نویدی خواهنده را امیدی
درمانده را نجاتی درویش را نوائی.
فرخی.
سه روز میان ایشان حرب قایم گشت تا عاقبت درمانده شدند و حصار بدادند. ( تاریخ سیستان ). چاره ای ساخت چنانکه محبوسان و درماندگان سازند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 431 ). من مردیم پیر شده و چشم و تن درمانده و مشاهده نتوانم کرد. ( تاریخ بیهقی ص 490 ). رشید را که مایه عمر به آخر رسیده و آن تن درمانده به تن خویش حرکت باید کرد. ( تاریخ بیهقی ص 429 ). درماندگان محال بسیار گویند. ( تاریخ بیهقی ).هرچند که بی رفیق و یارم
درمانده خلق روزگارم.
ناصرخسرو.
شادان شده ای که من به یمگان درمانده و خوار و بی زوارم.
ناصرخسرو.
در کار خویش عاجز و درمانده نیستم فضل مرا بجمله مقرند خاص و عام.
ناصرخسرو.
آنها که ندانند ز فعل بد اینهادرمانده و دل خسته و با درد و عنااند.
ناصرخسرو.
الیاس در دریاها است تا درماندگان را یاری کند. ( قصص الانبیاء ص 197 ).بس عاجز و درمانده و بس کوفته چون من
کز چنگ بلا زود به فرّ تو رها شد.
مسعودسعد.
دل خواست عشقش از من و دادم به اضطراردرمانده کارها کند از اضطرار خویش.
ادیب صابر.
در غم آن لعبت یوسف جمال چَه ْزنخ شد دلم درمانده چون یوسف به چاه بی رسن.
سوزنی.
خود صبر ز بُن بکار درمانده تر است احسنت زهی صبر چو شمشیر خطیب.
عمادی.
نالنده فراقم وز من طبیب عاجزدرمانده اجل را درمان چگونه باشد.
خاقانی.
هر کجا اسبی ، با بارخری درمانده است هر کجا شیری از زخم سگی ممتحن است.
؟ ( از تاج المآثر ).
مسلم کسی را بود روزه داشت که درمانده ای را دهد نان و چاشت.
سعدی.
بفرمود صاحب نظر بنده رابیشتر بخوانید ...