درمان پذیرفتن. [ دَ پ َ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) علاج پذیرفتن. قابلیت علاج یافتن. چاره پذیر شدن : نبود چاره حسودان دغا را ز حسدحسد آنست که هرگز نپذیرد درمان.فرخی.دلش می داد تا فرمان پذیردقوی دل گردد و درمان پذیرد.نظامی.بت فرمانبرش فرمان پذیرفت که دردی داشت کآن درمان پذیرفت.نظامی.ای مرهم ریش دردمندان درمان دگر نمی پذیرم.سعدی.