درمان ساختن. [ دَ ت َ ] ( مص مرکب ) دارو ترتیب دادن برای مداوا. || علاج کردن. چاره کردن : نباشد پزشکش کسی جز که شاه که درمانْش سازد به گنج و سپاه.
اسدی.
کید [ پادشاه هند ] دراندیشید و گفت چه درمان سازم این کار را. ( اسکندرنامه ، نسخه سعید نفیسی ). گفت از این نوع حکایت که تو داری سعدی درد عشق است و ندانم به چه درمان سازم.
سعدی.
فرهنگ فارسی
دارو ترتیب دادن برای مداوا علاج کردن چاره کردن
پیشنهاد کاربران
درمان ساختن ؛ علاج کردن : نباشد پزشکش کسی جز که شاه که درمانش سازد بگنج و سپاه. اسدی ( گرشاسبنامه ) . گفت ازین نوع شکایت که تو داری سعدی درد عشق است ندانم که چه درمان سازم. سعدی ( طیبات ) .