درمان جستن. [ دَ ج ُ ت َ ] ( مص مرکب ) دارو طلبیدن. درمان خواستن. علاج طلبیدن : با درد فراق تو به جان میزنم الحق درمان ز که جویم که ز خوی تو ندیدم.خاقانی.گر به داغت می کشد فرمان ببرور به دردت می کشد درمان مجوی.سعدی.