درم. [ دَ رَ ] ( ع مص ) هموار شدن ساق. ( از || پوشیده شدن کعب از گوشت بحدی که حجم آن معلوم نشود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و آنرا در مورد استخوان و هرچه که پیه و گوشت آنرا بپوشاند و حجم آن ناپیدا گردد نیز گویند. ( از منتهی الارب ). || سوده و ریخته شدن دندانها. || ریخته شدن دندانهای شتر. || قریب ریختن شدن دندانهای شتر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
درم. [ دَ رَ ] ( ع اِ ) استخوان ابرو،آنگاه که برآمده نباشد. || سرخی بر دو لب پس از مسواک کردن. ( از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
درم. [ دَ رِ ] ( ع اِ ) درختی است.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نام درختی است که به لیبیه ( لیبی ) روید و صمغ اَشَق از آن درخت است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
درم. [ دَ رِ ] ( اِخ ) نام مردی شیبانی که کشته گردید و قصاص آن گرفته نشد، و بدو مثل زنند و گویند: «أودی من درم ». ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
درم. [ دُ ] ( ع ص ) ج ِ أدرم. ( منتهی الارب ). رجوع به ادرم شود. || ج ِ دَرماء. ( منتهی الارب ). رجوع به درماء شود.
درم. [ دِ رَ ] ( اِ ) زری که معروف بوده و درهم معرب آنست. ( آنندراج ). شصت پشیز. ده یک دینار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || نوعی از نقره مسکوک و نقود و نوع پول. ( ناظم الاطباء ). مسکوک سیمین. سکه از سیم. سکه نقره. پول سیمین. نقره ٔمسکوک. پول سفید. مطلق پول. أبوکبر. ( دهار ). دِرهام. ( آنندراج ). درهم. ( دهار ) ( منتهی الارب ). رَبَج. ( منتهی الارب ). رِقة. ( دهار ). رَوبَج. قَرقوف. قِطاع. وَرق. ( منتهی الارب ). و رجوع به درهم شود :
بشوی نرم هم به زر و درم
چون به زین و لگام تند ستاغ.
شهید.
گر درم داری گزند آرد بدین بفکن او را گرم و درویشی گزین.
رودکی.
چو دینار باید مرا یا درم فراز آورم من به نوک قلم.
ابوشکور.
درم را همی میخ سازید نیزسبک داشتن بیشتر زین چه چیز.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...