درق. [ دَ ] ( ع ص ) سخت و صلب از هر چیز. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
درق. [ دَ رَ / دَ ] ( ع اِ ) ج ِ دَرَقة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به درقة شود. || سپر که از زخم تیغ حفاظت کند. ( غیاث ) ( آنندراج ) . سپر. اسپر، و فرق آن با جحف و تُرس این است که درق و جحف که از پوست است چوب نیز در درون دارد و تُرس اعم است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به درقة شود :
چو پشت قنفذ گشته تنوره ش از پیکان
هزار میخ شده درقش از بسی سوفال.
زینبی.
گشته از تیر خدنگ اندر کف مردان به جنگ درق ها چون کاغذ آماج سلطان پر ثقب.
فرخی.
جمله را ادب سلاح و مردی [ بیاموختم ] از تیر انداختن و نیزه داشتن و درق و شمشیر و قاروره افکندن. ( مجمل التواریخ والقصص ).درق جز با جبان مسلّم نیست
تیغ را جز شجاع محرم نیست.
سنائی.
زبرجد به خروار و مینا به من درق های زر درعهای سفن.
نظامی
تا به سوفار در زمین شد غرق پیش تیری چنان چه درع و چه درق.
نظامی.
ترنگاترنگ درخشنده تیغهمه درقها را برآورده میغ.
نظامی.
درق. [ دَ رَ / دَ ] ( اِ صوت ) حکایت آوازِ خوردن چیزی سخت بر چیزی دیگر.
- دَرْق دَرْق ؛ حکایت آواز خوردن دو چیز سخت با فاصله به هم.
- دَرَق دَرَق ؛ حکایت آواز خوردن دو چیز سخت پیاپی به هم.
- دَرَق و دَرَق ؛ درق و دروق.
- دَرَق و دُروق ؛ اسم صوت است و برای نمودن شدت کوفتن دو چیز بریکدیگر بکار آید. ( از فرهنگ لغات عامیانه ).
- درقی ؛ حکایت افتادن یا کوفته شدن ناگهانی چیزی بر چیزی یا منفجر شدن چیزی است. اسم صوت است که برای نشان دادن صدای افتادن چیزی بر زمین یا ترکیدن چیزی یا کوفتن چیزی به چیز دیگر گفته می شود. ( فرهنگ لغات عامیانه ).
درق. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است به مرو، و از آن ده است ابوجعفر درقی شیخ سمعانی. ( از منتهی الارب ).
درق. [ دَ رَ ] ( اِخ ) نام شهری است در نزدیکی سمرقند وآن دو قسمت است ، علیا و سفلی. ( از معجم البلدان ).
درق. [ دَ رَ ] ( اِخ ) دهی است یک فرسخ جنوبی آباده. ( از فارسنامه ناصری ).
درق. [ دَ رَ ] ( اِخ ) دهی است از حومه بخش مرکزی زنوز شهرستان مرند واقع در 19 هزارگزی شمال خاوری مرند و 2 هزارگزی راه شوسه و خط آهن مرند - جلفا، با 207 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن ارابه رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).بیشتر بخوانید ...