درفشی

لغت نامه دهخدا

درفشی. [ دِ رَ ] ( ص نسبی ) هویدا.پیدا. آشکار. انگشت نما. ( آنندراج ). عَلَم. مشهور.
- درفشی شدن ؛ مشهور شدن. آوازه شدن :
همانا شنیدند گردن کشان
درفشی شد اندر جهان این نشان.
فردوسی.
نگه کن که این نامه تا جاودان
درفشی شود بر سر بخردان.
فردوسی.
- || به بدی شهره شدن ؛ انگشت نما گشتن :
زبان برگشایند بر من مهان
درفشی شوم در میان جهان.
فردوسی.
- درفشی کردن ؛ مشهور کردن. انگشت نما کردن. به بدی مشهور کردن. خود را به بدی مشهور کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
به گفتار گرسیوز بدنهان
درفشی مکن خویشتن در جهان.
فردوسی.

درفشی. [ دَ رَ ] ( اِخ )ده کوچکی است از بلوک آلیان دهستان ماسوله بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در 12 هزارگزی باختر فومن بین کمادول و ماکلوان. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).

فرهنگ فارسی

کنایه ازشخص معروف ومشهور، شهرت به خوبی یابدی
ده کوچکی است از بلوک آلیان دهستان ماسوله بخش مرکزی شهرستان فومن

فرهنگ معین

(دِ رَ ) (ص . ) رسوا، انگشت نما.

فرهنگ عمید

آشکار.
* درفشی کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی، مجاز] به خوبی یا بدی شهرت پیدا کردن: به گفتار کرسیوز بدنهان / درفشی مکن خویشتن در جهان (فردوسی: ۲/۳۵۴ ).

فرهنگستان زبان و ادب

{subulate} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی بخش یا اندامی کمابیش استوانه ای و ظریف در گیاهان که در رأس باریک شده باشد متـ . درفشی شکل subuliform, awl shape

مترادف ها

awl-shaped (صفت)
بشکل درفش، درفشی

پیشنهاد کاربران

بپرس