درعه

لغت نامه دهخدا

( درعة ) درعة. [ دَ ع َ ] ( اِخ ) شهر کوچکی است در چهار فرسخی سجلماسة، در جنوب غربی مغرب ،و اکثر تاجران آنجا یهودیند و بیشتر محصول آن قصب بسیار خشک است. ( از معجم البلدان ) ( از منتهی الارب ).

درعة. [ دُ ع َ ] ( ع اِ ) درعة النخل ؛ پیه خرمابن که در ریشه درخت پوشیده باشد.( منتهی الارب ). پیه خرمابن که از لیف پوشیده باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ج ، دُرَع. || هم فی درعة؛ وقتی گویند که گیاه از حوالی آب ایشان رفته باشد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

درعة. [ دُ رَ ع َ / دُرْ رَ ع َ ] ( ع اِ ) جوشن. جبه. ( ناظم الاطباء ).
درعه. [ دُ ع َ / ع ِ ] ( از ع ، اِ ) دراعه. ( شرفنامه منیری ). ظاهراً مخفف دراعه است :
هدهد کلهی دارد و طاوس قبائی
من بلبل و خواهان یکی درعه و دستار.
سنائی.

فرهنگ فارسی

ظاهرا مخفف دراعه است

پیشنهاد کاربران

بپرس