درشتی کنم زین سپس روز چند
که پیدا شود مهر و داد از گزند.
فردوسی.
بزور آنکه با باده کُشتی کندفکنده شود گر درشتی کند.
فردوسی.
درشتی مکن با گنه کار نیزکه بی ارج شد بر دلم گنج و چیز.
فردوسی.
چو کارت به نرمی نگردد نکوی درشتی کن آنگاه و پس رزم جوی.
فردوسی.
گر از من همی باز جوئی سخن به جنگ برادر درشتی مکن.
فردوسی.
من کرده درشتی و تو نرمی از من همه سردی از تو گرمی.
نظامی.
درشتی کردنم نز خارپشتی است بسا نرمی که در زیر درشتی است.
نظامی.
نه چندان درشتی کن که از تو سیر شوند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر گردند. ( گلستان ). یعنی تا خوب و لطیفند درشتی کنند و چون درشت شوند تلطف کنند. ( گلستان سعدی ).نشاید که بر کس درشتی کنی
چو خود را به تأویل پشتی کنی.
سعدی.
گر از حاکمان سختت آید سخن تو بر زیردستان درشتی مکن.
سعدی.
درشتی کند با غریبان کسی که نابوده باشد به غربت بسی.
سعدی.
بر دهاقین و غیر ایشان بسی شدت و درشتی کردی. ( تاریخ قم ص 245 ).می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را
هر کجا باید درشتی کرد همواری چه سود.
صائب.
مُجالحة؛ با هم ترشی و درشتی کردن. ( از منتهی الارب ).- درشتی کردن در سخن ؛ کلمات خشن گفتن. سخن با کسی درشت گفتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : مگر خردی فراموش کردی که درشتی می کنی. ( گلستان سعدی ).
به گفتن درشتی مکن بر امیر
چو بینی که سختی کند سست گیر.
سعدی.
تَقعیط؛ درشتی کردن درسخن. مُخاشنة؛ درشتی کردن با کسی در سخن یا در کار.( از منتهی الارب ).