وَاندر گلوش تلخ چو حنظل شودعسل
وَاندر برش درشت چو سوهان شود قصب.
ناصرخسرو.
اخشیشان ؛ نیک درشت شدن. ( دهار ). اًسفاء؛ درشت شدن اطراف خوشه زرع. ( از منتهی الارب ). ثَفَن ؛ درشت شدن دست و غیر آن. ( تاج المصادر بیهقی ). جُسوء؛ درشت و سخت شدن دست از کار. شَثن ؛ درشت شدن دست. کَلَب ؛ درشت شدن برگ درخت از عدم سیرابی. ( از منتهی الارب ). || خشن شدن. ناهموار شدن. اخشیشان. ( المصادر زوزنی ). اًقضاض. ( منتهی الارب ). خشونة. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). || صعب شدن. سخت شدن ، چون راه وزمین : چو خورشید تابنده بنمود پشت
هوا شد سیاه و زمین شد درشت.
فردوسی.
اًقضاض ؛ درشت و خاک آلود شدن خوابگاه. ( از منتهی الارب ). توعّر، وعورة؛ درشت شدن راه. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ). شَزب ؛ درشت شدن جای. مَتانة؛ درشت و بلند شدن زمین. ( ازمنتهی الارب ). || عاصی شدن. ناسپاس شدن. نافرمان شدن : ز شاهان گیتی برادر که کشت
که شد نیز با پاک یزدان درشت ؟
فردوسی.
چنین گفت کو را بکوبید پشت که با مهتر خود چرا شد درشت.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که او شد درشت بر آن کرده خویش بنهاد پشت.
فردوسی.
|| کلان شدن. حجیم شدن. ضَخْم شدن. اعبال. تجبّن. عَبَل. ( منتهی الارب ): چون سخت و درشت شدند تلطف نمایند و دوستی جویند. ( گلستان سعدی ). تکاثف ؛ درشت و ستبر شدن. قَمَع؛ درشت و سطبر شدن سر پی پاشنه اسب. ( از منتهی الارب ). || سخت شدن. صعب شدن. استعراز. ( منتهی الارب ). عنف. ( دهار ). || سفت و سخت شدن. اسمهرار. عَص . قُسوب. قُسوبة. ( منتهی الارب ). || درشت شدن آواز؛ جهوری شدن آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). بلند شدن آن : میخواستند که بر دار کند [ فیلاطس عیسی مسیح را ] و آواز بزرگان و امامان درشت می شد. ( ترجمه دیاتسارون ص 348 ). || ناملایم شدن. غیرمناسب شدن. دگرگون و سخت شدن ، چون طعام. ناگوار شدن.جَشب. ( منتهی الارب ). سخت شدن. ناملایم شدن. ناگوار شدن ، چون روزگار بر کسی و یا بر روز کسی. نامساعد شدن. آمیخته به ادبار و سختی شدن. دشوار شدن : چو دارای شمشیرزن را بکشت بیشتر بخوانید ...