درستکاری. [ دُ رُ ری ]( حامص مرکب ) درستکار بودن. عمل درستکار. درست کرداری. حکمت. ( السامی ). || امانت : جامه و زر نهاد حالی پیش کرد روشن درستکاری خویش.نظامی.
honesty (اسم)درستی، امانت، صداقت، جلال، قدوسیت، درستکاری، دیانت، راستکاری، قابلیت امینrectitude (اسم)صحت، درستی، راستی، درستکاری، راستگری، صحت عمل
صداقت ، درست کردار، انجام دادن کار های نیک ،سپیدنامگی . [ س َ / س ِ م َ / م ِ ] ( حامص مرکب ) پرهیزکاری و درستکاری : واله سپیدنامگی از من مجو بحشرفارغ گذاشت فکر سیاهان کجا مرا. درویش واله هروی ( از آنندراج ) .صادقصاحب اعمال نیک+ عکس و لینک