- درسته کردن ؛ عفو کردن. بخشیدن :
هر آنکو کند جرم مجرم درسته
کند فضل حق از دمندانْش رسته.
رضی الدین علی لالای قزوینی.
درسته. [ دُ رُ ت َ / ت ِ ] ( ص ) در تداول عوام ، تمام. ناشکسته. کامل. که قسمتی از آنرا نبریده اند. بی شکستن یا بریدن جزئی از آن. که چیزی از آن شکسته یا بریده نباشد. هیچ از آن ناشکسته. هیچ از آن ناگرفته. بی آنکه پاره ای از آن بریده یا شکسته باشند، چون : کله قند درسته و خربزه ٔدرسته و قرص نان درسته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ( اِمص ) سلامت. صحت. مقابل بیماری. درستی.
- درسته و سادته ؛ دخل علی رسول اﷲ سلمان فقال له درسته وسادته. قال محمدبن ألیل : أظنه مرحباً و أهلا. ظاهراً این دو کلمه «دُرُستیه » و «شادیه » باشد و «َیه » در پهلوی علامت مصدر است ، پس معنی الصحة و المسرة است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
درسته. [ دُ رِ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) کاه خرد که از گندم و جو شکسته می ماند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). خارِ خورد که از گندم و جو شکسته می ماند. ( رشیدی ).