درست گردیدن

لغت نامه دهخدا

درست گردیدن. [ دُ رُ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) درست گشتن. درست شدن. || سالم شدن. شفا یافتن. تندرست گشتن : استجبار، انجبار، تجبر؛ درست و نیکوحال گردیدن. ( منتهی الارب ). رجوع به درست گشتن شود :
یکایک همه کار او باز جست
بدان تا گنه بر که گردد درست.
فردوسی.
گر ایدون که گردد درست این خبر
که خسرو کند سوی ما بر گذر.
فردوسی.
اگر گردد این تهمت بد درست
شود بند عمر شما پاک سست.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
گفت چند روز توقف کنیم اگر این سخن درست گردد پس او بحق پیغامبر است. ( مجمل التواریخ و القصص ). اگر این درست گردد که این ذوالقرنین که آب حیاة طلبید این است [ یعنی اسکندر مقدونی است ] لابد خضر و الیاس علیهما السلام با وی بوده باشند. ( مجمل التواریخ و القصص ). این معامله سلطان محمود آن وقت کرد... که همه علما و ائمه شهر حاضر کرد و بدمذهبی و بدسیرتی ایشان درست گشت و به زبان خود معترف شدند. ( مجمل التواریخ و القصص ).
گواه عشق من است اشک لعل و چهره زرد
که حق درست نگردد چو بی گوا باشد.
ادیب صابر.
|| محقق شدن. قرار گرفتن. مقرر شدن. تعلق یافتن. بستگی پیدا کردن [ : عمر ] گفت اشارت کنید و آنرا که رای همگنان بر او درست گردد خلیفت کنید. ( تاریخ سیستان ). بهرام کسری را گفت پیشتر رو و تاج بردار تا این پادشاهی بر تو درست گردد ( فارسنامه ابن البلخی ص 77 ). || صواب بودن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || شفا یافتن. معالجه شدن. سالم گشتن. بهبود یافتن :
گر ایدون که رستم نگردد درست
کجا خواهم اندر جهان جای جست.
فردوسی.
گرش بخش ، روزی است چون بد نخست
بماند به سه روز گردد درست.
اسدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - آماده شدن مهیا شدن ۲ - اصلاح شدن . ۳ - ثابت گشتن محقق شدن .
درست گشتن درست شدن سالم شدن شفا یافتن محقق شدن صواب بودن

پیشنهاد کاربران

بپرس