درست گردانیدن

لغت نامه دهخدا

درست گردانیدن. [ دُ رُ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) درست کردن. ساختن. || جزم کردن. محکم کردن. استوار کردن.
- عزم درست گردانیدن ؛ عملی کردن قصد و نیت : اپرویز این عزم درست گردانید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 100 ).
|| تصدیق کردن. صورت تحقق دادن : پس در این وقت [ معاویه ] برادری او را [ زیادبن ابیه را ] با خود درست گردانید. ( مجمل التواریخ والقصص ). || ثابت کردن. مدلل گرداندن : آن گناه بر ایشان درست گردانید. ( جهانگشای جوینی ). || شفا دادن. معالجه کردن. صحت بخشیدن. بهبود دادن : شمسون بگرفتند و برابر قصر ملک چشم او برکندند و گوش و بینی او ببریدند، شمسون دعا کرد خدای تعالی همچنان درست گردانید برخاست و دست به ستون منظره ملک اندرزد. ( مجمل التواریخ والقصص ).

فرهنگ فارسی

درست کردن ساختن جزم کردن محکم کردن استورا کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس