یکی بانگ برزد بر او مرد اُست
که تو دفتر خویش کردی درست ؟
فردوسی.
بهر شاه بر باژ کردم درست جز از کام شه کش نیارست جست.
اسدی.
من بیست و اند کتاب جمع آوردم از آنک ختأنامه ( خدای نامه ) خوانند و درست کردم تا ملک به عرب افتادن. ( مجمل التواریخ و القصص ). ما از هر مقالت که موبدان و صاحب روایت ( کذا ) دعوی کنند که از کتب قدیم بجهد بیرون آورده اند و درست کرده نبشتیم مختصر. ( مجمل التواریخ والقصص ). تسدید؛ راست و درست کردن. جَدّ؛ درست و راست کردن کار. سم ؛ راست و درست کردن چیزی را. مجادّة؛ درست و تحقیق کردن چیزی را. ( از منتهی الارب ). || تصحیح. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ) ( تاج المصادربیهقی ) ( منتهی الارب ). اصلاح کردن. تصحیح کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رفع عیب کردن. بی نقص کردن : گر این کین ز ایرج بُده ست از نخست
منوچهر کرد آن بمردی درست.
فردوسی.
|| آموختن. نیک آموختن. یاد گرفتن : قرائت خود را درست کردن ؛ روان کردن : اغلب اوقات فراهم نشستندی و لوح درست ناکرده بر سر هم شکستندی. ( گلستان سعدی ).- درست کردن حمد و سوره ؛ تجوید آن را آموختن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
او که الحمدرا نکرده درست
ویس و رامین چراش باید جست.
اوحدی.
دانی حساب گندم خود جو به جو ولی الحمد را درست نکردی ز کودکی.
اوحدی.
- درست کردن قرآن ؛ آموختن آن. علم تجوید فراگرفتن. تصحیح قرائت. تجوید قرائت. و در این بیت سعدی ( در مدح رسول اکرم ) لطفی خاص در استعمال این کلمه است : یتیمی که ناکرده قرآن درست
کتب خانه هفت ملت بشست.
و شیخ اجل در این بیت از قرآن ، سبق اراده کرده است چنانکه مولوی از سبق قرآن :
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق.
( از یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| اثبات. ( از دهار ). اثبات کردن. ثابت کردن. بثبوت رسانیدن. محقق کردن. مبرهن کردن.مدلل کردن. مقرر ساختن. قبولاندن. محقق داشتن. مقرر داشتن : سیاوخش را کرد باید درست
که این بد بکرد و تباهی بجست.بیشتر بخوانید ...