درست شدن

لغت نامه دهخدا

درست شدن. [ دُ رُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) آماده شدن. مهیا شدن. ساخته شدن.
- امثال :
با این چیزها قبر آقا درست نمی شود. ( امثال و حکم ).
|| صحیح و سالم شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). استصحاح. ( تاج المصادر بیهقی ). بهبود یافتن. تندرست گشتن. صحت یافتن : تیری بیامد بر چشم قتادةبن النعمان و یک چشم او برکند و بروی او فروافتاد، قتاده بنشست و آن چشم خویش بر دست گرفت ، پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم به دست مبارک خویش آن چشم قتاده بازجای نهاده بود و باد به وی دمیده چشم وی درست شد بهتر از آنکه اول بود. ( ترجمه طبری بلعمی ).
بمان تا شوند از پزشکان درست
زمان جستن اکنون بدین کار تست.
فردوسی.
ز یک عطاش توانگر شود دو صد درویش
شود درست ز یک دیدنش دو صد بیمار.
قطران.
تباه اگر بخورد زو شود بوقت درست
درست اگر بخورد زو نگردد ایچ تباه.
قطران.
کی شود هیچ دردمند درست
زین طبیبان که زار و بیمارند.
ناصرخسرو.
همه اعضای او درست شد چنانکه گوئی بیمار نبود. ( قصص الانبیاء ص 140 ). زنخ او سست شد چنانکه هیچ سخن نتوانست گفت ، یعقوب او را دعا کرد خدا او را صحت بخشید و درست شد. ( قصص الانبیاء ص 86 ).
هر آن بیماری که از آن خرما بخورد درساعت درست شود. ( اسکندرنامه ، نسخه سعید نفیسی ). ریشها [ در مسکنهای شمالی ] زود درست شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). ریش را داروی خشک کننده باید تا درست شود و مضرت داروی تر پیشتر یاد کرده آمده است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). روزه دارید تا درست شوید. ( کیمیای سعادت ). اسماعیل دست او بگرفت و او درست شد. ( جهانگشای جوینی ). دروغ گفتن به ضربت شمشیر ماند، اگر جراحت درست شود نشان همچنان بماند. ( گلستان سعدی ).
هر گه که گویم این دل ریشم درست شد
بر وی پراکند نمکی از ملاحتش.
سعدی.
|| اصلاح شدن. مرمت شدن. بهتر شدن. ( ناظم الاطباء ). به گونه نخست بازگشتن :
به جفا دل منه که چست شود
آنچه بشکست کم درست شود.
اوحدی.
اسحنفار؛ راست و درست شدن راه. ( از منتهی الارب ). وعورة؛ درست شدن زمین. ( تاج المصادر بیهقی ). || کامل شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). استوار و برقرار و مقرر شدن. پایدار و پابرجا شدن. استقامة. ( از منتهی الارب ). جایگیر شدن :
چو اندیشه شد بر دلش بر درست بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - آماده شدن مهیا شدن ۲ - اصلاح شدن . ۳ - ثابت گشتن محقق شدن .

مترادف ها

right (فعل)
اصلاح کردن، درست کردن، درست شدن، دفع ستم کردن از، قائم نگاداشتن

get up (فعل)
خاستن، برخاستن، بلند شدن، درست شدن، پاگردیدن

فارسی به عربی

انهض , یمین

پیشنهاد کاربران

بپرس