که دین مسیحا ندارد درست
ره گبرکی ورزد و ژند و است.
فردوسی.
وگر دیر گر مرد باشی و چست ز دیر آمدن غم ندارد درست.
سعدی.
- درست داشتن عهد و پیمان ؛ حفظ کردن پیمان. نگه داشتن عهد. عهد و پیمان استوار داشتن : چو پیمان همی داشت خواهی درست
تنی صد که پیوسته خون تست.
فردوسی.
چرا نگفتی با من بتا بروز نخست که عهد و وعده و پیمان من مدار درست.
سوزنی.
- درست داشتن نسبت ؛ انتساب مستقیم : نسبت فرزندی ابیات چست
بر پدر طبع بدارد درست.
نظامی.