درزی

/darzi/

مترادف درزی: خیاط، دوزنده

معنی انگلیسی:
tailor

لغت نامه دهخدا

درزی. [ دَ ] ( ص ، اِ ) خیاط. ( آنندراج ). کسی که خیاطی می کند و جامه می دوزد. ( ناظم الاطباء ). خیاط. ( تاج العروس ). جامه دوز و آن فارسی است و عرب از فارسی گرفته است چه درزن در فارسی به معنی سوزن است.( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). درزن گر. بیطَر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). خائط. خاط. خیاط. فضولی. قاشب. قَراری. ناصح. ناصحی. نَصّاح. ( منتهی الارب ) :
بر فلک بر دو شخص پیشه ورند
این یکی درزی آن دگر جولاه.
شهید بلخی.
زآن گونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز دواری ( ؟ ).
فرخی.
گلنار همچو درزی استاد برکشید
قواره حریر، ز بیجاده گون حریر.
منوچهری.
دین فخر تو است و ادب و خط و دبیری
پیشه ست چو حلاجی و درزی و کبالی.
ناصرخسرو.
درزی صفت مباش بر ایشان کجا همه
بر رشته تو خشک تر از مغز سوزنند.
سنائی.
گر لئیمی پوشد آن کسوت به چشم اهل عقل
هست بر پوشنده بی اندام و بر درزی لاَّم.
سوزنی.
شاعر آن درزیست دانا کو به اندام کریم
راست آرد کسوت مدحت به مقراض کلام.
سوزنی.
جز تیغ کفرشویش گازر که دیده آتش
جز تیر دیده دوزش درزی که دیده صرصر.
خاقانی.
درزئی صدره مسیح برید
علمش برد و گفت گوش خر است.
خاقانی.
جامه گازر آب سیل ببرد
شاید ار درزی از دکان برخاست.
خاقانی.
خلعتی کآن ز تار و پود وفاست
درزیان ِ قَدَر ندوخته اند.
خاقانی.
درزیان چرخ را گویی که سهو افتاده بود
کآن زه سیمین بر آن دامن نه درخور ساختند.
خاقانی.
چونکه جامه چست و در دیده بُوَد
مظهر فرهنگ درزی کی شود.
مولوی.
گفت درزی ترک را زین درگذر
وای بر تو گر کنم لاغی دگر.
مولوی.
زآنکه قدر مستمع آمد نبا
بر قد خواجه برد درزی قبا.
مولوی.
طَمْع داری روزیی در درزیی
تا ز خیاطی بری نان تازیی.
مولوی.
جسم خود بشناسد و در وی رود
جان زرگر سوی درزی کی شود.
مولوی.
قلم زن نگه دار و شمشیرزن
که حلاج و درزی چه مرد و چه زن.
سعدی.
عامل سلطان چون درزیست که روزی دیبا بُرد و روزی کرباس. ( عباس بن حسین ، از شاهد صادق ). اولاد درزة؛ مردم درزی. صِنْع؛ درزی یا باریک کار. ( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

یکی از داعیان باطنیه و از یاران الحاکم بامرالله خلیفه فاطمی ( ف.۴۱۱ ه. ق ./ ۱٠۱۹ م . ) وی رساله ای نوشت که در آن مدعی بود روح آدم بعلی ۴ بن ابی طالب و سپس به الحاکم حلول کرده است .مردم قاهره بر او شوریدند و الحاکم درزی را بسوی شام فرستاد . وی در لبنان و سوریه اقامت گزید و بانتشار مذهب خویش پرداخت و امرای تنوخی ( ساکن لبنان ) آمادگی خود را برای قبول این مذهب اظهار کردند. فرقه دروز ( ه.م. ) بدو انتساب دارد.
خیاط، جامه دوز، کسی که برای مردم لباس میدوزد
( صفت ) دوزنده لباس خیاط .
محمد بن اسماعیل درزی مکنی به ابو عبد الله از صاحبان دعوت برای تالیه و پرستش الحاکم بامر الله عبیدی فاطمی

فرهنگ معین

(دَ رْ ) (ص نسب . ) خیاط .

فرهنگ عمید

کسی که برای مردم لباس می دوزد، خیاط، جامه دوز.

پیشنهاد کاربران

در تالشی
دارژن _ D�RŽAN , . سوزن می شود
زنده باد زبان های ایرانی
"درزی" در فارسی به معنی خیاط و دوزنده است� که برگرفته از ریشه ءdarz به معنی بستن و دوختن است
در کُردی کلهری ، خراسانی و لکی :
"درزی " همان "سوزن" است� اما در� لَکی با کمی تغییر به سوزن "درزن" می گویند
...
[مشاهده متن کامل]

دلیوان = کوچک تر از جوالدوز، همین واژه در لَکی" دلیان" گویند
�به "جوالدوز " در هر سه گویش؛ با اندکی تغییر "گونوژ"� گویند که در کُردی خراسان برخی مناطق برای جوالدوز� واژهء " سوژن "� را بکار می برند.
رضا ضحاکی راحت. مدرس و دبیر تاریخ

دوزنده . . . . . . خیاط . . . .
در کوردی به "سوزن خیاطی، سنجاق" میگوییم "ده رزی"
darzi
همچنین به "آمپول" هم ده رزی میگویند
این واژه پارسی به طور گستردهای در سرزمین هایی که به پارسی سخن می گفتند به مانای خیاط بکار می رفته است . و هم اکنون نیز کاربرد بسیار دارد چنانچه در ترکیه امروزی به شکل ترزی بکار می رود .
خیاط، دوزنده
اگر دُر خوانده شود به ثروت من گویند دُرزی. . . اگر دَرزی خانده شود. . خیاط و در قدیم سایر مردم غیر ایرانی به ایرانی که بافتن و ریسیدن و تافتن میدانستند و دارای لباس بودند گفته می شد. . . .
درزی یعنی سوزن خیاطی . درزی گر یا درزی یعنی خیاط ( خیاط عربی است )
در زبان کوردی درزی همچنان کاربرد دارد و از واژه سوزن استفاده نمی شود.

بپرس