درز

/darz/

مترادف درز: ترک، چاک، رخنه، روزن، شقاق، شکاف

معنی انگلیسی:
chink, cleavage, cleft, crack, cranny, crevice, seam, suture, escape, fissure, hole, interstice, joint, leak, leakage, separation, split, female, inseam

لغت نامه دهخدا

درز. [ دَ ] ( ع مص ) دوختن جامه بصورتی که بی نهایت بهم نزدیک و چسبیده باشد. ( از اقرب الموارد ).

درز. [ دَ ]( ع اِ ) ناز و نعمت دنیا و لذت آن. ( منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). || درزالثوب ؛ شکاف جامه که دوخته باشند، معرب. ( منتهی الارب ). ارتفاع و برآمدگی که در جامه پدید آید آنگاه که دو سوی آنرا برای دوختن جمع کنند، و آن معرب از فارسی است. ( از اقرب الموارد ). ج ، دُروز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). فمما أخذوه [ أی العرب ] من الفارسیة دروزالثوب. ( سیوطی در المزهر ). و رجوع به درز در معنی فارسی آن شود.

درز. [ دَ ] ( اِ ) شکاف جامه را گویند که دوخته باشند. ( برهان ). شکاف جامه و سنگ. ( از آنندراج ). کناره های جامه که بهم دوزند. ( کشاف اصطلاحات الفنون از المنتخب ). آن جای جامه که دو قطعه را بدوختن به یکدیگر پیوسته باشند. جای اتصال دو جانب جامه با دوختن. اتصال گاه دو لخت جامه بر هم دوخته. ملتقای دو جامه که بهم دوخته باشند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). سرب. سربة. ( از منتهی الارب ) :
به حلقه زره اندر سنان تیز سرش
چنان رود که به درز حریر برسوزن.
عنصری.
زو به مقراض برشّی دو سه برداری
کیسه ای دوزی و درزش نه پدید آری.
منوچهری.
گردون قبا زره زده بر انتقام مرگ
مرگش ز راه درز قبای اندر آمده.
خاقانی.
پرندی مکلل به یاقوت و در
همه درزش از گرد کافور پر.
نظامی.
اسافة؛ باز کردن درز دوخته را. تخرم ؛ بازگردیدن درز. تخریم ؛ باز کردن درز را. تغور؛ برجستن آب از درز مشک. خرز کتیم ؛ درز که گشاده نگردد و آب نزهد از وی. خرزة؛ درز موزه و مشک و جز آن. خصفة؛درز موزه و کفش و جز آن. کاتم ؛ درزدوز. کتبة؛ درز موزه و مشک و جز آن فراهم آورده. مسرد. مسرود؛ درز دوخته. ( منتهی الارب ).
- جامه دودرز ؛ کَف. آنرا امروز پاکدوزی گویند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- جامه یکدرز ؛ مل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- درز و دوز ؛ در تداول عامه ( یادداشت مرحوم دهخدا )، شکافتن و دوختن : خاله را میخواهند برای درز و دوز؛ برای کارهای گوناگون یا دوخت و دوز.
|| هر شکاف و چاکی. ( ناظم الاطباء ). شکافی تنگ بدرازا. شکاف میان دو چوب و جز آن. کاف. تراک. ترک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
همه درز تابوت ما را به قیربیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

شکاف، چاک، شکاف باریک، شکاف جامه که دوخته باشند
(اسم ) ۱ - شکاف باریک ( پارچه در دیوار و غیره ) ۲ - دختر خرد سال . ۳ - واحد مساحت تقریبا معادل ۲۱ متر مربع یا ۲۳ / ۷ یارد مربع ( معمول گیلان ) .

فرهنگ معین

(دَ رْ زْ ) (اِ. ) ۱ - شکاف باریک . ۲ - واحد مساحت تقریباً معادل ۲۱ متر.

فرهنگ عمید

۱. شکاف، چاک، شکاف باریک.
۲. بخشی از شکاف جامه که دوخته باشند.
* درز کردن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] آشکار شدن و فاش شدن راز یا مطلبی.
* درز گرفتن: (مصدر متعدی )
۱. دوختن درز جامه.
۲. [عامیانه، مجاز] کوتاه کردن سخن.

فرهنگستان زبان و ادب

{suture} [زمین شناسی] خط موجود بر روی صدف فسیل شکم پایان و دوکفه ای ها و سرپایان

گویش مازنی

/darez/ بریز

واژه نامه بختیاریکا

دِقَز؛ دوز؛ فاق

دانشنامه عمومی

درز ( لارستان ) ، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان لارستان در استان فارس ایران است. روستای درز در جنوب استان فارس قرار دارد. و تا شهرستان لارستان 139کیلومتر فاصله دارد. راه دسترسی به این روستا عبارتند:جاده لار - درز - گهکم و جاده اصلی بندرعباس - حاجی آباد - پلک به سمت شهدادی - درز، راه دسترسی به این روستا هستند؛همچنین این روستافاصله کمی به راه آهن دارد، ایستگاه زاهد محمود شهرستان لارستان را به راه آهن متصل می کند. مردم این روستا به لهجه اچمی ( لاری ) گویش میکنند. در این زیر لهجه استفاده از واج ( چ ) بیشتر جریان دارد. کسب و کار بیشتر مردم مرتبط با کشاورزی از نوع زراعت و دام داری میباشد.
این روستا در دهستان درزوسابیان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن 2500نفر ( 750خانوار ) بوده است.
عکس درز

درز (خیاطی). درز در خیاطی، محل اتصال دو یا چند لایه پارچه، چرم، یا منسوجات دیگر است که با کوک کنار هم نگه داشته می شوند. پیش از اختراع چرخ خیاطی، همهٔ درزها را با دست می دوختند. امروزه درزهای منسوجات خانگی، کالاهای ورزشی، و البسهٔ آماده که در مقیاس انبوه تولید می شوند را با ماشین های دوخت کامپیوتری می دوزند، اما برای کفش های خانگی، لباس های زنانه و مردانه، اوت کوتور ممکن است از ترکیب ماشین و دست استفاده کنند.
در صنعت پوشاک، درزها را بسته به نوع ( ساده، دوبله خوابیده، دوبله شکسته، و فرانسوی ) و موقعیت درز در محصول نهایی ( درز وسط پشت، درز داخلی، درز جانبی ) دسته بندی می کنند. درزها را با فنون متفاوت پاکدوزی می کنند تا لبهٔ پارچه ها ریش ریش نشود و داخل لباس ها تمیز بماند.
همهٔ درزهای در صنعت پوشاک، به چهار دستهٔ کلی زیر تقسیم می شوند:
• درزهای ساده ( بخیه با چرخ )
• دودرزه های فرانسوی
• درزهای دوبله شکسته
• درزهای دوبله خوابیده
پاکدوزی درز به منظور جلوگیری از ریش ریش شدن لبه های پارچه در درزهای ساده به کار گرفته می شود.
عکس درز (خیاطی)عکس درز (خیاطی)عکس درز (خیاطی)عکس درز (خیاطی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

gap (اسم)
وقفه، شق، دهنه، رخنه، شکاف، درز، جای باز، اختلاف زیاد

peephole (اسم)
روزنه، دیدگاه، درز

flaw (اسم)
عیب، رخنه، شکاف، درز، خدشه، کاستی، اشوب ناگهانی

seam (اسم)
خط اتصال، شکاف، درز، بخیه، درز لباس، رگه نازک معدن

slit (اسم)
روزنه، شکاف، فرجه، رخ، درز، چاک، غاز، بریدگی

chine (اسم)
شکاف، دره تنگ و باریک، درز، مهره استخوان پشت جانوران، گوشت مازه

suture (اسم)
شکاف، درز، چاک، بخیه

fissure (اسم)
درز، چاک

crevice (اسم)
شکاف، درز

commissure (اسم)
بند، درز، محل تلاقی، سطح اتصال

interstice (اسم)
ترک، فاصله، شکاف، درز، چاک، سوراخ ریز

فارسی به عربی

درز , شق , عیب , فجوة

پیشنهاد کاربران

محل اتصال دوتکه چیزی یا بقول عرب شی یا اشیامتجنس یاغیر متجنس را درز گویند و درپارسی متصل کننده پارچه را درزی میگویند شاید بنّا و معمّار عمارت را هم درزی میگفته اند والله اعلم جل وجلاله دشمن خونخوار وحشی
...
[مشاهده متن کامل]
که خودش یک تکه چوب و یایک تکه سنگ زیرکسایش پنهان داشت و اورا خالق خود میدانست حالا برملت متمدن ایران مسلط شده چه بروز. ما آورد. ما دوبار خود کشی و خود زنی کرده ایم جلوتر از خیل اروپایی ها بدموکراسی رسیده بودیم با استبدادصغیرمحمدعلی شاه انقلاب لازم نبود. ولی بدستور حزب توده انقلاب مشروطه را رقم زدیم و در سال 57هم استبداد دیکتاتوری با زندانی شدن هویدا آزادی سیاسی و مشروطه احیا وجان میگرفت ودیگرهم استبدادی نمیشد ولی باز هم خود زنی کردیم وبعدعدالت انوشیروان عادل از مشتی عرب وحشی بیابانگرد فریب خوردیم والی قرآن مجید در آیهشریفه 62 بقره دین ماویهود و نصارا را مژده بهشت داده و برسمیت شناخته وهیچ در مسلمان شدن آنها مصر واصرار نورزیده

گنجور
جستجو
نورعلیشاه
بخش اول
ورود کاربر / نام نویسی

نورعلیشاه
نورعلیشاه � دیوان اشعار � غزلیات � بخش اول �
شمارهٔ ۱۹۷

جستجو در متن
ما ابر گهر باریم هی هی جبلی قم قم
...
[مشاهده متن کامل]

ما قلزم ز خاریم هی هی جبلی قم قم
گر نور خداجوئی بیهوده چه میپوئی
ما مشرق انواریم هی هی جبلی قم قم
اسرار نهانی را گر فاش و عیان خواهی
ما مخزن اسراریم هی هی جبلی قم قم
این روز تو همچون شب گر تیره و تاریکست
ما شمع شب تاریم هی هی جبلی قم قم
با قافله وحدت گر زانکه سری داریم
ما قافله سالاریم هی هی جبلی قم قم
ما رند قدح نوشیم از نام و نشان رسته
در میکده خماریم هی هی جبلی قم قم
در روز ازل با حق چون قول بلی گفتیم
ما بر سر اقراریم هی هی جبلی قم قم
با جنت و با دوزخ ما را نبود کاری
ما طالب دیداریم هی هی جبلی قم قم
ما باقی باللهیم فانی ز خودی خود
منصور سر داریم هی هی جبلی قم قم
در اول و در آخر در ظاهر و در باطن
ماپرتو دلداریم هی هی جبلی قم قم
در طور لوای حق رب ارنی گویان
مستغرق دیداریم هی هی جبلی قم قم
ای زاهد افسرده رو طعنه مزن مار ا
ما آه شررباریم هی هی جبلی قم قم
در میکده وحدت چون نور علی دایم
مست می جباریم هی هی جبلی قم قم

هی جبلی قم قم
در روز ازل با حق چون قول بلی گفتیم
ما بر سر اقراریم هی هی جبلی قم قم
با جنت و با دوزخ ما را نبود کاری
ما طالب دیداریم هی هی جبلی قم قم
ما باقی باللهیم فانی ز خودی خود
...
[مشاهده متن کامل]

منصور سر داریم هی هی جبلی قم قم
در اول و در آخر در ظاهر و در باطن
ماپرتو دلداریم هی هی جبلی قم قم
در طور لوای حق رب ارنی گویان
مستغرق دیداریم هی هی جبلی قم قم
ای زاهد افسرده رو طعنه مزن مار ا
ما آه شررباریم هی هی جبلی قم قم
در میکده وحدت چون نور علی دایم
مست می جباریم هی هی جبلی قم قم

درز همان خیط عرب است که مرفوع آنرا خیاط می نامد و این ابزار و ادوات و آدات افعال مرا به یقین رسانده که ادات وادوات فعل از پارسی به عربی رفته گرچه تاریخ شناسان ژئوپلتکنیک متفق القول بر این عقیده اند که
...
[مشاهده متن کامل]
کشور ایران حتی قبل ازطوفان نوح این منطقه سوق الجیشی بخاطر رشته کوه البرز درشمال و شاخاب دریای پارس نژاد واصل ونسبش میلیون سال ها مصون و محفوظ مانده است. غافل از اینکه غیر از منشورکوروش و کتیبه های حک شده بر سنگ و کوهستان جبلی یعنی کرمانشاه که نورعلیشاه عهد صفوی فرموده هی هی جبلی قم قم فکر کنم بخاطر سنگ نبشته هایش هم نام جبلی گرفته وهم گفته ای کوه بپاخیز و قیام کن

درز شکاف نیست. اگر شکاف بود شکافنده را درزی میگفتند نه دوزنده را درز بخیه است است و ابزار بخیه زدن را درزن گویند
بنگریم به سرود پارسی
کیسه ای دوزی و درزش نه پدید آری
منوچهری
کیسه ای دوزی و بخیه و بخیه گاه و درزش را پدید نیاری
-
دکتر کزازی در مورد واژه ی " درز " می نویسد : ( ( درز با همین ریخت، در پهلوی به کار می رفته است این واژه همان است که در "درزی" در پهلوی درزیگdarzīg به معنی خیّاط کاربرد یافته است. ) )
( ( همان درزگاهش فرو دوختند
...
[مشاهده متن کامل]

به دارو همه درد بسپوختند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص ۴۴۹ )

فیلر خنده در انسان و فیلر گونه و چانه و غبغب که آرایشگران و جراحان زیبایی که جراح پلاستیک نام گرفته اند که در اصل باید جراح ژلتیک بنامند نه جراح پلاستیک چون کارشان تزریق ژل حال چه مایع چه ژل ثابت مانند تزریق ژل ثابت در پستان و باسن است و به عقیده من در نامگذاری کم دقتی و کم توجهی شده است
شکاف و چاک و چین خوردگی ثابت یا موقتی را چه در انسان و چه در لوازم مکانیکی و الکتریکی مانند فبلر سوپاپ در مکانیکی در برق فیلر کلکتور ها در الکترونیک فیلر پلانتین و کنتاکتور ها در انسان فیلر خط زیر چشم فیلر
fissure
ساسون. . سردوز. . . شکاف

بپرس