دررمیدن. [ دَرْ، رَ دَ ] ( مص مرکب ) رمیدن. رم کردن. متشرد شدن. گریختن : تدبیر فرو گرفتن ترکمانان به ری راست نیامد و دررمیدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407 ). غوریان دررمیدند و هزیمت شدند. ( تاریخ بیهقی ص 112 ). چنان درمی رمد از دوست و دشمن که جادو از سپند و دیو از آهن.
نظامی.
|| نفور شدن : نصر احمد سامانی... فرمانهای عظیم می داد... تا مردم از وی در رمیدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101 ).