آن یکی خر داشت پالانش نبود
یافت پالان ، گرگ خر را درربود.
مولوی.
گوش هش دارید این اوقات رادرربائید این چنین نفحات را.
مولوی.
که نیم کوهم ز صبر و حلم و دادکوه را کی دررباید تندباد.
مولوی.
قضا روزگاری ز من درربودکه هر روز از وی شب قدر بود.
سعدی.
چو گربه درنربایم ز دست مردم چیزور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم.
سعدی.
صیادی ضعیف را ماهیی قوی بدام اندر افتاد... ماهی براو غالب آمد دام از دستش در ربود و برفت. ( گلستان سعدی ).افتاده که سیل در ربودش
ز افسوس نظارگی چه سودش.
امیرخسرو.
- درربودن خواب کسی را ؛ غلبه کردن خواب بر کسی. به خواب فرورفتن. در خواب شدن : در میان گریه خوابش درربود
دید در خواب آنکه پیری رو نمود.
مولوی.
|| نجات دادن. رهانیدن : که از چنگال گرگم درربودی
چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی.
سعدی.
|| جلب کردن. مجذوب کردن : حمدونه را طمع ملک و پادشاهی درربود. ( سندبادنامه ص 47 ).- هوس کسی کسی را درربودن ؛ وی را مفتون خود ساختن : و به اتفاق زن دلالی و جمالی داشت ، جوان را هوس او در ربود. ( سندبادنامه ص 276 ).
|| از بین بردن. محو کردن :
از شهانم هیبت و ترسی نبود
هیبت این مرد هوشم درربود.
مولوی.
|| بکارت گرفتن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ربودن شود.