درر. [ دِ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ دِرّة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به دِرّة شود. || زیادی و روانی شیر. ( از اقرب الموارد ).
درر. [ دُرْ رَ ] ( ع ص ) ج ِ دارّ، گویند نوق درر؛ یعنی ماده شتران بسیار شیر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به دارّ شود.
درر. [ دُ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ دُرّة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مرواریدهای بزرگ. ( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به دُرّ و دُرّة شود :
جایی که درر باید جائی که غرر باید
معلوم غررداری مفهوم درر داری.
فرخی.
یا مگر زین نم پیوسته زمین گوهرزادهمچو زاید صدف از باران پاکیزه درر.
فرخی.
اگرچه بحر به نعمت ز ابر هست فزون کمینه چیز صدفهای پردرر دارد.
مسعودسعد.
بیخ زمین چو افسر شاهان پر از دررشاخ شجر چو گوش عروسان ز گوشوار.
سنایی.
آن زلف درازش به بر خویش کشیدم پس یک دو سه بوسه زدم آن درج درر بر.
سوزنی.
اما به حکم آنکه شاهزاده در حداثت سن و بدایت صبا بود، آن غرر و درر چون صبا می شمرد. ( سندبادنامه ص 51 ).جرعه ای بر زرّ و بر لعل و درر
جرعه ای بر خمر و بر نقل و ثمر.
مولوی.
در است لفظ سعدی ز فراز بحر معنی چه کند به دامنی درکه به دوست بر نریزد.
سعدی.
نظر که با همه داری به چشم بخشایش دررکه بر همه باری ز ابر کف کریم.
سعدی.
درر ز شوق برآرند ماهیان به نثاراگر سفینه حافظ رسد به دریائی.
حافظ.
در ایذاء ومطالبت وصیت می کرد تا اصداف کیایی ایشان از درر نعمت تهی گردانید. ( المضاف الی بدایعالازمان ص 8 ). در ایذاء و مطالبت وصیت می کرد تا... اخلاف کدخدایی ایشان ازدرر ثروت خالی کرد. ( المضاف الی بدایعالازمان ص 8 ).بیشتر بخوانید ...