دردی کش عشق و دردپیمای
اندوه نشین و رنج فرسای.
نظامی.
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم با خرابات آشنائیم از خرد بیگانه ایم.
سعدی.
سعدیا صاف وصل اگر ندهندما و دردی کشان مجلس و درد.
سعدی.
حافظم درمجلسی دردی کشم در محفلی بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می کنم.
حافظ.
حافظار بر صدر ننشیند ز عالی مشربی است عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیست.
حافظ.
غلام همت دردی کشان یک رنگم نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند.
حافظ.
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش که مگو حال دل سوخته با خامی چند.
حافظ.
پیر دردی کش ما گرچه ندارد زر و زورخوش عطابخش و خطاپوش خدائی دارد.
حافظ.
عبوس زهد به وجه خمار ننشیندمرید خرقه دردی کشان خوشخویم.
حافظ.
دردی کشان عشق چو سازند بزم خویش الماس در پیاله زهری فروکنند.
طالب آملی ( از آنندراج ).