گردبادسراب کینش را
با فلک باژگونه دردور است.
ابوالفرج رونی.
سر همی گرددم کز اشک دو چشم همه تن در میان دردور است.
مسعودسعد.
دردور. [ دُ ] ( اِخ ) تنگنائی است به کنار دریای عمان. ( منتهی الارب ). موضعی است درسواحل دریای عمان و آن تنگه ای است بین دو کوه که کشتیهای کوچک از آن عبور می کنند. ( از معجم البلدان ). وفی هذا البحر جبال عمان و فیها الموضع الذی یسمی الدردور و هو مضیق بین جبلین تسلکه السفن الصغار و لاتسلکه السفن الصینیة. ( اخبارالصین والهند ص 7 ). زکریابن محمد قزوینی در کتاب عجائب المخلوقات خود نیز از عجائب این تنگه حکایتی آورده. رجوع به عجائب المخلوقات در حاشیه حیاةالحیوان دمیری ج 1 حاشیه ص 203 شود.