چون مورد بود سبز، گهی موی من همه
دردا که برنشست بر آن مورد سبز بشم.
فرالاوی.
دردا که در این زمانه غم پروردحیفا که در این بادیه عمرنورد
هر روز فراق دوستی باید دید
هر لحظه وداع همدمی باید کرد.
رودکی.
صبح آه آتشین ز جگر برکشید و گفت دردا که کارهای خراسان خراب شد.
خاقانی.
دردا که دل نماند و بر او نام درد ماندوز یار یادگار دلم یادکرد ماند.
خاقانی.
بشگفت بهاری از درختم دردا که نگه نداشت بختم.
نظامی.
آخرسپند باید بهر چنان جمالی دردا که هیچکس را این کار برنیاید.
عطار.
دردا که طبیب صبر می فرمایدوین نفس حریص را شکر می باید.
سعدی.
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست.
سعدی.
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا رادردا که راز پنهان خواهد شدآشکارا.
حافظ.
بسی بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیارنیافتم که فروشند بخت در بازار.
عرفی.
دردا ودریغا که درین مدت عمراز هرچه شنیدیم جز افسانه نماند.
؟ ( از آنندراج ).
دردا که روزگار به دردم نمی رسدبرگ خزان به چهره زردم نمی رسد.
؟ ( یادداشت مرحوم دهخدا ).