گفت بخوردم کرم درد گرفتم شکم
سر بکشیدم دو دم مست شدم ناگهان.
لبیبی.
او را [ رابعه را ] دیدم با کوزه ای شکسته... و خشتی که وقتی سر بر آنجا نهادی و گفت :دلم درد گرفت. ( تذکرة الاولیاء عطار ). برق ؛ درد گرفتن شکم گوسفندان از خوردن بروق. ( تاج المصادر بیهقی ). || متألم شدن. درد خاستن. مبتلی به درد و رنج شدن.