لغت نامه دهخدا
- بدرد داشتن ؛ درد آوردن. دردمند کردن. اذیت کردن. آزار و رنج و تعب دادن : مقدمی از ایشان [ کافران غور ] بر برجی از قلعت بود و بسیار شوخی می کرد و مسلمانان را بدرد می داشت ، یک چوبه تیر بر حلق وی زد و او بدان کشته شد. ( تاریخ بیهقی ص 109 ).
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
دردمندی
همیت