چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار.
سعدی. قام فی ظهری ؛ بدرد آورد مرا. ( منتهی الارب ). مَض ؛ بدرد آوردن جراحت. ( تاج المصادر بیهقی ). || رنج دادن. اذیت کردن. اءَوْد. ( تاج المصادر بیهقی ) _( : k05l )_
بدان باش کو گفت زآن برمگرد
چو گفتار و رایت نیارد بدرد.
فردوسی.