که درخورد تاج کیان جز تو کس
نبینیم شاها تو فریادرس.
فردوسی.
نه درخورد جنگ تو است این سوارکه مرد تو آمد کنون پای دار.
فردوسی.
ز دادار فرزند آن مرد خواست همان کار وی نغز و درخورد خواست.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
درخورد تنور و تنوره باشدشاخه که بر او برگ و بر نباشد.
ناصرخسرو.
جز آن را مدان رسته از بند آتش که کردار درخورد گفتار دارد.
ناصرخسرو.
پرنور و دلفروز عطائیست ولیکن ما را، نه شما را که نه درخورد عطائید.
ناصرخسرو.
ایزد چو قضای بد برخلق بباردآنگاه شما یکسره درخورد قضائید.
ناصرخسرو.
گر تو ندهی داد او بطاعت درخورد عذابی و ذل و خواری.
ناصرخسرو.
زین چرخ دونده گر بقا خواهی درخورد تو نیست هست این مشکل.
ناصرخسرو.
چون گوروار دائم بر خوردن ایستادی ای زشت دیو مردم درخورد تیر و خشتی.
ناصرخسرو.
پس طبیب را کم و بیش این چیزها همی باید دید و درخورد آن حال که می بیند بر هوا حکم کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بدان ماند که دهقانان و برزیگران این راهها که انهار می سازند و جویها می کنند تا آب چشمه به زمینها آرند، درخورد هر زمینی جویی. ( ذخیره خوارزمشاهی ).دین حق تاج و افسر مرد است
تاج نامرد را چه درخورد است ؟
سنائی.
درخورد تست خاتم اقبال و سروری چونانکه رخش رستم درخورد رستم است.
سوزنی.
برسم آرایشی درخوردشان کردز گوهر سرخ و از زر زردشان کرد.
نظامی.
که خوبانی که درخورد فریشندز عالم در کدامین بقعه بیشند.
نظامی.
مرا عشق از کجا درخورد باشدکه بر موئی هزاران درد باشد.
نظامی.
تعویذ میان همنشینان درخورد کنار نازنینان.
نظامی.
کای در عرب از بزرگواری درخورد شهی و تاجداری.
نظامی.
بیشتر بخوانید ...